پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 711)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • در پاسخ به: خاطرات زیبای دانشجویی #8268
    elhami
    کاربر

    خب معلومه دیگه از صدای روده!!!!laugh

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8208
    elhami
    کاربر

    80-90 امتیاز

    به شما تبریک میگویم! شما درصد بالایی از بهره ی هوشی در عشق را دارا هستید. شما در درک ارتباطات خود با دیگران واقع بین بوده و تصدیق میکنید که برای تداوم یک ارتباط تنها عشق کافی نیست. بلکه برای تداوم آن هماهنگی و کار سخت لازم است. برای احتراز از مشکلات بعدی، در مورد آن دسته از مواردی که امتیاز پایینی کسب کرده اید، بیشتر تلاش کنید.

    60-79 امتیاز

    بهره ی هوشی شما در عشق بد نیست، اما میتواند بهتر از این باشد. شما هنوز هم به ایده آل های رومانتیک و خیال پردازی ها خود اجازه میدهید تا دیدگاه شما را در مورد روابط با دیگران جهت دهد. در یک رابطه به احساس خود بیش از توقعات خود بها دهید. از درگیری نهراسید. به خاطر داشته باشید عشق واقعی هرگز به این معنا نیست که هر زمان همه چیز بی نقص و کامل باشد.

    40-59 امتیاز

    اخطار! بهره ی هوشی شما در عشق به طرز مخاطره آمیزی پایین است. احتمالا خود از مدت ها پیش از این مسئله باخبرید، چرا که در بسیاری از روابط صدمه دیده اید. دلیل اینکه پیوسته از عشق ناامید و مایوس میشوید این است که به انتخاب شریک زندگی برای خود توجه کافی ندارید. شما او را نادیده میگیرید و بیشتر از آنکه عاشق طرف مقابل باشید، عاشق عشق هستید. اگر میخواهید عذاب نکشید و خوشبخت تر باشید باید که در روش انتخاب و رفتار خود تغییرات اساسی ایجاد کنید.

    0-39 امتیاز

    حالت اضطراری! بهره ی هوشی شما در عشق به حدی پایین است که موجب میشود بارها و بارها قلبتان شکسته شود. زندگی عشقی شما نیاز به توجه فوری دارد. زمان آن رسیده که رشد کنید و دنیای اوهام را به کناری بگذارید. در صورتیکه خود را مقید به درک اشتباهات خود کنید و بیاموزید که چگونه انتخابات بهتری داشته باشید روابط شما تداوم می یابد. از سرزنش طرف مقابل دست بکشید و در عوض به این موضوع بیاندیشید که چگونه خود در روابطی سهیم بودید که از ابتدا محکوم به نابودی بود.

    و اما در نهایت به قول باربارا : تمرینات این کتاب به شما کمک میکند تا پاسخ های لازم جهت ایجاد ارتباطات سالم را دریابید، در مورد عشق هشیارانه تر عمل کنید و در نهایت بهره ی هوشی خود را در عشق افزایش دهید…

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8207
    elhami
    کاربر

    منم یه جورایی با شما موافقم البته بستگی داره عشق رو چی تعریف کنیم!

    خب دیگه میخوام جوابو بذارم، ممنون از همگی بابت شرکت در این تست!

    این تست رو از کتاب "رازهای یک زندگی عاشقانه" از باربارا دی آنجلیس نوشتم، با توجه به امتیازاتی که بدست آوردید به نظرم بد نباشه یه نگاهی به این کتاب بندازید، البته اگه حوصله یا وقتشو ندارید و اگه بخواید من میتونم چند وقت یه بار یه بخشایی از کتابو خلاصشو واستون بنویسم و بعضی تمرینات کتابو براتون بذارم تو سایت! کتاب خوبیه و تمریناتش کمک بزرگی به انتخاب درست شما میکنه، یه جورایی انگار عقل رو با عشق همراه میکنه، تهش شاید بشید یه عاقل عاشق یا شایدم یه عاشق عاقل! هرچند در مواقع نادری هم با خوندن مطالبش ممکنه کلا عشقو فراموش کنید!laugh

    در پاسخ به: مشاعره #5759
    elhami
    کاربر

    وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را                                      چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس…

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8204
    elhami
    کاربر

    راستی از رنگین کمون این تاپیک راضی اید!frown

    از رنگ های پیشنهادی شما استقبال میکنیم!!!!laugh

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8203
    elhami
    کاربر

    بچشم، جواب که چیزی نیست، شما جون بخواه ندا جونم …..ولی کیه که بده؟!!!laugh

    فقط لطفا یکم دیگه هم دندان بر کبد مبارک بفشارید و بصبرید، زودی جوابو میذارم، قول میدم!smiley

    دوستان ممنون از جواب هاتون، شمام ترکوندیدا!!! باز صد رحمت به خودم!wink

    در پاسخ به: لحظه تحول #4482
    elhami
    کاربر

    آره، خودشه انگار، من با این نظر موافقم، ممنون دکتر امین، الان دیگه کاملا فهمیدم این بنده خدا چی میگه!smiley

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8197
    elhami
    کاربر

    امتیازاتی که از هر جمله به خودتون میدید رو با هم جمع ببندید تا بعد که نتیجه رو بذارم…

    موفق باشید…smiley

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8196
    elhami
    کاربر

    1. اگر من و همسرم واقعا به یکدیگر عشق بورزیم، هیچ یک از مشکلات و تفاوت های شخصیتی رابطه ی ما را تهدید نمی کند.

    2. اگر بتوانم شخص مناسبی بیابم، هرگز به طرف شخص دیگری جذب نمی شوم چرا که به شدت عاشق خواهم بود. 

    3. در صورت بروز عشق واقعی، آن را از همان لحظه ی اولین دیدار در می یابم. 

    4. یک ازدواج مناسب همواره جالب و پرشور است. 

    5. در صورت وجود عشق واقعی، بدون وجود همسرم احساس کمال نمی کنم. 

    6. یک شریک زندگی کامل هر آنچه را که نیاز دارم به من ارزانی می دارد و خلاء های زندگی ام را پر می کند، بنابراین به کس دیگری نیاز نخواهم داشت.

    7. اگر واقعا عاشق باشم، هربار که شریک زندگی خود را می بینم هیجان زده و بی قرار می شوم، به طوریکه شور عشق مرا سرشار می سازد.

    8. اگر شخص مناسبی بیابم، به حدی با هم هماهنگ هستیم که همواره از احساس دیگری با خبر خواهیم بود.

    9. اگر روابط ما صحیح باشد، به طور طبیعی با یکدیگر سازگار هستیم و لازم نیست برای حفظ و تداوم این ارتباط زیاد تلاش کنیم

    در پاسخ به: تست بهره هوشی شما در عشق!!! #8195
    elhami
    کاربر

    اینم از تست بهره هوشی شما در عشق!heart

    فقط یه نکته مهم قبل از خوندنش:

    لطفا پاسخ خودتون رو تنها براساس نگرش حال حاضر خودتون و چیزی که آموزش دیده اید قرار ندید بلکه به طور صادقانه و بر مبنای خلاصه ای از روابط خود در طول زندگی به این سوالات پاسخ بدید! این مسئله بسیار اهمیت داره. در صورتی که میخواید با خودتون صادق باشید و از اشتباهات خود عبرت بگیرید باید تمام گذشته خود تون رو  نیز در نظر بیاریدsmiley

     

    در پاسخ به: دانستنی ها!!! #8053
    elhami
    کاربر

    آیا می دانید که….

    مزه سيب، پياز و سيب زميني يكسان ميباشد و تنها بواسطه بوي آنهاست كه طعم هاي متفاوتي مي يابند!

     

    در پاسخ به: عاشقانه ها!!!! #7976
    elhami
    کاربر

     

     آن چه در این پیام می آید ، بخشی است از کتاب "شازده کوچولو" اثر انتوان دوسن  تگزوپه ری که به فارسی برگردانده است 

    آن وقت بود که سر و کله‌ی روباه پيدا شد. 

    روباه گفت:

    – سلام.

    شهريار کوچولو برگشت اما کسی را نديد. با وجود اين با ادب تمام گفت:

    – سلام.

    صداگفت:

    – من اين‌جام، زير درخت سيب…

    شهريار کوچولو گفت:

    – کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!

    روباه گفت:

    – يک روباهم من.

    شهريار کوچولو گفت:

    – بيا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته…

    روباه گفت:

    – نمی‌توانم باهات بازی کنم. هنوز اهليم نکرده‌اند آخر.

    شهريار کوچولو آهی کشيد و گفت:

    – معذرت می‌خواهم.

    اما فکری کرد و پرسيد:

    – اهلی کردن يعنی چه؟

    روباه گفت:

    – تو اهل اين‌جا نيستی. پی چی می‌گردی؟

    شهريار کوچولو گفت:

    – پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن يعنی چه؟

    روباه گفت:

    – آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اينش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکيان هم پرورش می‌دهند و خيرشان فقط همين است. تو پی مرغ می‌گردی؟

    شهريار کوچولو گفت:

    – نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن يعنی چی؟

    روباه گفت:

    – يک چيزی است که پاک فراموش شده. معنيش ايجاد علاقه کردن است.

    – ايجاد علاقه کردن؟

    روباه گفت:

    – معلوم است. تو الان واسه ی من يک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی ديگر. نه من هيچ احتياجی به تو دارم نه تو هيچ احتياجی به من. من هم واسه ی تو يک روباهم مثل صد هزار روباه ديگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامون به هم احتياج پيدا می‌کنيم. تو واسه ی من ميان همه‌ی عالم موجود يگانه‌ای می‌شوی من واسه ی تو.

    شهريار کوچولو گفت:

    – کم‌کم دارد دستگيرم می‌شود. يک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.

    روباه گفت:

    – بعيد نيست. روی اين کره‌ی زمين هزار جور چيز می‌شود ديد.

    شهريار کوچولو گفت:

    – اوه نه! آن روی کره‌ی زمين نيست.

    روباه که انگار حسابی حيرت کرده بود گفت:

    – روی يک سياره‌ی ديگر است؟

    – آره.

     

    – تو آن سياره شکارچی هم هست؟

    – نه.

    – محشر است! مرغ و ماکيان چه‌طور؟

    – نه.

    روباه آه‌کشان گفت:

    – هميشه‌ی خدا يک پای بساط لنگ است!

    اما پی حرفش را گرفت و گفت:

    – زندگی يکنواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عين همند. همه‌ی آدم‌ها هم عين همند. اين وضع يک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی، انگار که زندگيم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پايی را می‌شناسم که باهر صدای پای ديگر فرق می‌کند.  صدای پای ديگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قايم بشوم، اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بيرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بينی؟ برای من که نان بخور نيستم، گندم چيز بی‌فايده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به ياد چيزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهليم کردی محشر می‌شود! گندم که طلايی رنگ است مرا به ياد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پيچد دوست خواهم داشت…

    خاموش شد و مدت درازی شهريار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت:

    – اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!

    شهريار کوچولو جواب داد:

    – دلم که خيلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. بايد بروم دوستانی پيدا کنم و از کلی چيزها سر در آرم.

    روباه گفت:

    – آدم فقط از چيزهايی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد. انسان‌ها ديگر برای سر در آوردن از چيزها وقت ندارند. همه چيز را همين جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نيست که دوست معامله کند، آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست… تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!

    شهريار کوچولو پرسيد:

    – راهش چيست؟

    روباه جواب داد:

    – بايد خيلی خيلی حوصله کنی. اولش يک خرده دورتر از من می‌گيری اين جوری ميان علف‌ها می‌نشينی. من زير چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هيچی نمی‌گويی، چون تقصير همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زير سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز يک خرده نزديک‌تر بنشينی.

     

    فردای آن روز دوباره شهريار کوچولو آمد.

    روباه گفت:

    – کاش سر همان ساعت ديروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بيايی من از ساعت سه قند تو دلم آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بيش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد، دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بيايی من از کجا بدانم چه ساعتی بايد دلم را برای ديدارت آماده کنم؟… هر چيزی برای خودش قاعده‌ای دارد.

    شهريار کوچولو گفت:

    – قاعده يعنی چه؟

    روباه گفت:

    – اين هم از آن چيزهايی است که پاک از خاطرها رفته. اين همان چيزی است که باعث می‌شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچی‌های ما ميان خودشان رسمی دارند و آن اين است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: برای خودم گردش‌کنان می‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصيدند، همه‌ی روزها شبيه هم می‌شد و منِ بيچاره ديگر فرصت و فراغتی نداشتم.

    به اين ترتيب شهريار کوچولو روباه را اهلی کرد.

    لحظه‌ی جدايی که نزديک شد روباه گفت:

    – آخ! نمی‌توانم جلوی اشکم را بگيرم.

    شهريار کوچولو گفت:

    – تقصير خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهليت کنم.

    روباه گفت:

    – همين طور است.

    شهريار کوچولو گفت:

    – آخر اشکت دارد سرازير می‌شود!

    روباه گفت:

    – همين طور است.

    – پس اين ماجرا فايده‌ای به حال تو نداشته.

    روباه گفت:

    – چرا، واسه ی خاطرِ رنگ گندم.

    بعد گفت:

    – برو يک بار ديگر گل‌ها را ببين تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتی با هم وداع می‌کنيم و من به عنوان هديه رازی را به‌ات می‌گويم.

    شهريار کوچولو بار ديگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت:

    – شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانيد و هنوز هيچی نيستيد. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستيد که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه ديگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.

    گل‌ها حسابی از رو رفتند.

    شهريار کوچولو دوباره درآمد که:

    – خوشگليد اما خالی هستيد. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بيند مثل شما. اما او به تنهايی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زير حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجير برايش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تايی که می‌بايست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها يا خودنمايی‌ها و حتی گاهی پای بُغ کردن و هيچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است.

    و برگشت پيش روباه.

    گفت:

    – خدانگه‌دار!

    روباه گفت:

    – خدانگه‌دار!…و اما رازی که گفتم خيلی ساده است:

     

    جز با دل هيچی را چنان که بايد نمی‌شود ديد. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بيند.

     

    شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:

    – نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بيند.

    ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.

     

    شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:

    – به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.

    روباه گفت:

    – انسان‌ها اين حقيقت را فراموش کرده‌اند اما تو نبايد فراموشش کنی.

    تو تا زنده‌ای نسبت به چيزی که اهلی کرده‌ای مسئولی.

    تو مسئول گُلِتی …

     

    شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:

    – من مسئول گُلمَم…
    در پاسخ به: خنده دون! #7667
    elhami
    کاربر

    غضنفر با زنش میرن پیك نیك. زنش میگه: بشینیم زیر اون درخت. غضنفر میگه نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود پتو رو بنداز!

    زنش میگه: آخه اینجا ماشین میزنه بهمون! ولی غضنفر با اصرار وسط جاده پتو رو پهن می‌کنه و دو نفری می‌شینند وسط جاده!

    بعد از مدتی یه كامیون میاد طرفشون هر چی بوق میزنه، اونا از جاشون تكان نمیخورن، كامیونه هم فرمونو میپیچونه میره تو درخت. غضنفر به زنش میگه: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تر! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مرده بودیم!indecision 

    در پاسخ به: لحظه تحول #4479
    elhami
    کاربر

    ممنون از توضیحتون ولی فکر کنم منظور دیگه ای داره غیر از این چیزی که شما میگید، شایدم منظورش همونه که شما میگید، نمیدونم، همین دیگه، اینشو نمیفهمم، یه جوریه!

    در پاسخ به: راز و نیاز #6546
    elhami
    کاربر

    خداوندا …

    مدتهاست که برایت نامه ای ننوشته ام …

    خوب خودت خواستی …

    چرا آن آخری را از زیر فرش برنداشتی و نخواندی ؟

    نکند دیگر تو هم از دستم خسته شده ای ؟! نمی دانم …

    روز به روز بیشتر از تو دور می شوم …

    راه را گم کردم گویا … و خودم را نیز همینطور …

    هنوز در پیچ و خم نادانسته هایم پرسه می زنم …

    نمی دانم كه هستم چه هستم و چرا بايد باشم و اصلا به كجا بايد برسم !

    روزها میگذرند … حس میکنم به انتها نزدیکتر شدم …

    هر روز تنها تر می شوم و این تنهایی تاریک و تلخ مرا هیچکس درک نمی کند …

    خسته از این ر اه بی پایان …

    خسته و رنگ پریده از وحشت بی تو بودن …

    هنوز در گیر و دار احساسم دست و پا می زنم …

    اما نه …

    میدانم که هنوز سقوط نکرده ام ….

    می دانم آنجایی … آن بالا …

    مرا می بینی و منتظر فرصتی هستی که دوباره بیایی پایین به پیشم …

    هنوز هم شب ها وقتی غرق می شوم توی خواب شاید بیایی کنارم …

    خداوندا …

    من راه حلی برای این دلتنگی مرگ آور پیدا نکرده ام …

    مشکل است پیمودن مسیر وقتی مقصد را ندانی …

    دستم رابگیر …

    راه را بر من بنمای …

    کمکم کن …

     

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 711)