پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 116)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • در پاسخ به: خنده دون! #7704
    jamal
    کاربر

    num3 از این هم بی نمک تره! . . . :ابرو

    در پاسخ به: خنده دون! #7701
    jamal
    کاربر

    num2

    داشتم درس زبان میخوندم با صدای بلند ننه جونم امد گفت داری درس میخونی؟

    گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم زبان حیوانات کار میکنم بتونم با مورچه ها صحبت کنم

    ساعت ۲ شبه به دوستم میگم دیروقته بقیه حرفا واسه فردا. میگه میخوای بری
    بخوابی؟ میگم پ ن پ هر شب می خوام تا صبح بیدار بمونم فقط به خاطر تو.

    پشت دستگاه عابر بانک وایسادم رمزمو زدم یارو پشت سریم میگه آقا اشتباه زدی میگم پ ن پ میخواستی درست بزنم وقتی داشتی نگاه میکردی؟

    ا رفیقم داریم تو خیابون راه میریم یک افغانی دیده میگه افغانیه؟ گفتم
    پـَـ نــه پـَـ جومونگ هست لباس کارگری پوشیده اومده ایران کار کنه پول در
    بیاره.

    همکارم داره ازماشینش پیاده میشه،یکی دیگه ازهمکارا میپرسه مال خودشه پ نه پ هر روزداره اجاره میکنه پوزمدیرعامل بزنه!

    دارم تو گوشیم چیز مینویسم دوستم میگه داری اس ام اس میدی?

    میگم پ ن پ دارم باکتریای روی دکمه هاشو میکشم!

    یرزن ِ سوار اتوبوس شده ، پا شدم از جام ! میگه بشینم یعنی ؟! میگم :
    پـَـَـ نــه پـَـَــــ پا شدم با هم تانگو برقصیم تماشاچیا شاد شن !

    تو کلاس خودکارم نمینوشت داشتم تندتند میکشیدمش روی کاغذ دوستم میپرسه
    خودکارت نمینویسه ؟پ نه پ دارم نوارقلبمو روی کاغذ میکشم ببینم مشکلش چیه

    داشتیم شام میخوردیم، به خواهرم میگم نمکدونو بده،میپرسه میخوای به غذات نمک بزنی؟

    گفتم پَــــ نــــ پَـــــ .. میخواستم تورو امتحان کنم، ببینم میدونی نمکدون کدومه یا نه!!!!

    به داداشم می گم تو آشپزخونه ای زیر کتری رو هم روشن کن ، میگه می خوای
    چایی دم کنی ؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام آشپرخونه رو بخار بگیره سونا
    راه بندازم …

    رفتم دفاعیه دوستم، بغل دستیم میگه از پایان نامشون میخوان دفاع کنن؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ از مردم فلسطین در مقابل رژیم غاصب !

    اتوی مو رو زدم به برق داداشم میگه میخوای موهاتو اتو کنی؟؟!! پَ نَ پَ
    الان میرم یه لحافم میارم میندازم روش یه کرسی مشتی درست میکنیم دور هم
    حالشو میبریم

    داشتم سر کلاس از خنده میپوکیدم,سرمو بردم تو کیفم میخندم که معلم نبینه,معلمه داری میخندی؟

    پ ن پ

    دارم حرفای شمارو توکیفم تکرارمیکنم بعددرشوببندم رفتم خونه بازکنم یادم نره

    در پاسخ به: اینو بخونین!!! #9477
    jamal
    کاربر

    سپاس!

    شعر از آقای “خسرو گلسرخی” هست .

    در پاسخ به: فیلم خوب #8718
    jamal
    کاربر

    بنده این انیمیشن رو در اولین هفته های اکرانش دیدم. . . حرفهای زیادی میشه در بارش زد . . . ولی صبر میکنم همه دوستان به این جمع ملحق بشن!

    jamal
    کاربر

    10213

    در پاسخ به: خنده دون! #7673
    jamal
    کاربر

    اگه گفتین چرا غواص ها از پشت میپرن تو آب؟

    در پاسخ به: ۸ توپ #9377
    jamal
    کاربر

    خواهش میکنم . . . ما که شاگرد شماییم71

    در پاسخ به: ۸ توپ #9375
    jamal
    کاربر

    جواب:

    3تا توپ در دست چپ و 3تای دیگه در دست راست میگیریم و مقایسه میکنیم. اگه مساوی بودن، پس توپ موردنظر، یکی از او ن 2تاس که روی زمینه(و در مقایسه دوم میشه پیداش کرد!) ولی اگه یکی از دستا سبکتر بود، اون 3تا توپ رو برای بار دوم مقایسه میکنیم!! (دوتاش رو مقایسه میکنیم، اگه فرق داشت که هیچ، اگه مساوی بود، سومی خودشه!!!)

    در پاسخ به: ۸ توپ #9373
    jamal
    کاربر

    نکته: اینکه کدام توپ زودتر به زمین میرسه، هیچ ارتباطی با جرم نداره. . . هر دو با هم به زمین میرسن ، ولی با انرژی جنبشی متفاوت!!!!

    در پاسخ به: نکته های بحرانی امروز! #9178
    jamal
    کاربر

    سپاس دکتر . . . 67

    در پاسخ به: داستانهاي كوتاه و آموزنده #6759
    jamal
    کاربر

    پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت

    سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.

    از او پرسید: آیا سردت نیست؟

    نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

    پادشاه گفت:من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم

    مرا برایت بیاورند.

    نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به

    داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.

    صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى

    که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:

    اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده

    لباس گرم تو مرا از پاى درآورد.106

    در پاسخ به: نکته های بحرانی امروز! #9176
    jamal
    کاربر

    این یه داستان کوتاهه، ولی با این تاپیک بیشتر جور در میاد:

    مردی
    به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه
    طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»مشتری: «چرا
    این طوطی اینقدر گران است؟»صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات
    علمی و فنی را دارد.»

    مشتری:
    «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای
    اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را
    دارد.»و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰
    دلار.»  مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»صاحب
    فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من هرگز چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو
    طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»

    در پاسخ به: سایت های کاربردی #7614
    jamal
    کاربر

    فوق العاده بود . . . نورمن فاستر، معمار انگلیسی رو گفت . . . همچنین حضرت محمد، ستارخان و سیاوش قمیشی . . . 3241

    در پاسخ به: سخنی با کاربران سایت. (حتما همیشه بخوانید) #4744
    jamal
    کاربر

    414141 . . . . 77

    در پاسخ به: مطالعه و فراتر از درس! #9235
    jamal
    کاربر

    موری شخصیت کتاب ‌سه‌شنبه‌ها با موری‌
    وجود بیماری سختی که روز به‌روز او را ناتوان‌تر می‌کند سعی در برنامه‌ریزی
    برای استفاده از فرصت‌های باقی‌مانده‌ی زندگی‌اش دارد او تلاش می‌کند که
    هم خود در فرصت محدودی که دارد زندگی کند و هم درس زندگی و زنده بودن را به
    دیگران بیاموزاند. در این کتاب نویسنده مقولاتی از قبیل عشق، مرگ، زندگی،
    احساسات و به‌طور کل مفاهیمی از این‌دست را مطرح می‌کند و شخصیت داستان در
    مورد هر یک از این مقولات صحبت‌های جالب و خواندنی ارائه می‌دهد. این کتاب
    روی‌کرد روان‌شناسانه‌ی متفاوتی با کتب مشابه خود در زمینه‌های ذکر شده
    دارد و چون در قالب داستانی غیر‌کلیشه‌ای و از زبان شخصیت دوست‌داشتنی
    داستان بیان می‌شود، خواندن آن‌‌ بسیار لذت‌بخش‌ است.
    میچ آلبوم
    نویسنده‌ی 51 ساله‌ی آمریکایی این کتاب است که به نوشتن فیلم‌نامه، متون
    تلویزیونی و رادیویی و كتاب‌های داستانی و غیرداستانی هم می‌پردازد. کتاب ‌سه‌شنبه‌ها با موریِ‌ او
    مدت‌ها در صدرِ کتاب‌های پرفروش آمریکا و جهان قرار داشت و یک پدیده
    نامیده‌شد و ‌شاید به همین دلایل در سال 1999 نیز فیلم تلویزیونی با
    تهیه‌کنندگی اپرا وینفری و بازی جک لمون در نقش موری از روی آن ساخته شد که
    جوایز متعددی را هم به‌خود اختصاص داد. خواندن این کتاب تلنگری‌ست به
    دیدگاه بعضی از ما آدم‌ها که در مسائل به ظاهر مهم ولی در واقع بی‌معنای
    زندگی غرق شده‌ایم و بسیاری از مفاهیم والای انسانی را فراموش کرده‌ایم. . از میچ آلبوم کتاب‌های دیگری نیز با ترجمه‌های مختلف به چاپ
    رسیده است که از جمله آن‌ها می‌توان به داستان ‌کمی ایمان داشته‌باش‌‌، ‌پنج نفری که در جهنم ملاقات خواهی کرد‌ ‌یا با عنوان ‌در بهشت پنج نفر منتظر‌ شما هستند و ‌برای یك روز بیش‌تر‌ با عنوانِ دیگر ‌یک روز دیگر اشاره کرد.

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 116)