پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشتهها
-
aminima
مشارکت کنندهمتنفرید؟! چرا؟! مگه بنده خدا چی کار کرده؟!
ولی فکر میکنم حق با دوستان هست، فونت قبلی در bold کردن مطالب مشکل داشت. یک مقدار هم ریز میشد و خوندنش خسته کننده و سخت. باز اگه دیگران نظری دارند بفرمایند…
aminima
مشارکت کنندهفونت مطالب سایت، به فونت tahoma تغییر کرد تا کاربران راحتی بیشتری داشته باشند. 🙂
aminima
مشارکت کنندهخیلی ممنون. به قول بچه ها گفتنی، روووشن شدیم
aminima
مشارکت کنندهنمیتونیم بگیم چند شخصیتی. میتونیم بگیم بی شخصیتی! یا شخصیت کامل نشده. کسی که در اینترنت درسایت های مختلف پروفایل های متفاوت داره، نمیتونیم بگیم این ادم چند شخصیتیه. این آدم هویت خودش رو نمیدونه. و بیشتر به اختلال شخصیتborder line نزدیکتره تا اینکه چندین شخصیت داشته باشه. کار هر کسی نیست چند تا شخصیت داشتن…
اینها کسانی هستند که در مورد خودشون هویتی رو احساس نمیکنن. در هر وبسایتی که میرن دنبال رسیدن به اهداف سطح پایین خودشون هستند. برای اینها هدف وسیله رو توجیه میکنه. مهم نیست چه جوری به هدفشون برسن، مهم برای اینها رسیدن به هدفشون هست.
و کسانی که فریب اینها رو میخورن هم خیلی زیادند. باید دونست مریض روانی همه جا هست، حتی توی اینترنت. همه جای اینترنت… و به راحتی اعتماد نکرد به کسی. حتی وقتی طرف عکس یا حتی وبکم هم میده. چون توی اینترنت میشه کلاغ رو رنگ هم نزد و جای کانگرو فروخت!!!
aminima
مشارکت کنندهعلاوه بر چیزایی که دوستان گفتن، از بین فیلمهایی که فعلا تا الان دیدم این ها رو واقعا دوست دارم… عالیند.
Scent of a woman
The Pianist
The last Samurai
The Last Emperor
Enemy at the gates
Nell
Rain Man
The Usual Suspects
Mary and Max
Schindlers List.
aminima
مشارکت کنندهدر پشت هر مرد بزرگ ، زنی بزرگ ایستاده است … بقیش رو جا انداختین: … زنی ایستاده است که آن مرد را گرفته نمیذاره بره جلو!
aminima
مشارکت کنندهفکر میکنم یکیش هم اینه که وقتی یه وسیله بی ارزش از دستت میفته درست میفته زیر پات. ولی وقتی یه چیز با ارزش از دستت میفته به بدترین جای ممکن میفته که عمرا بتونی پیداش کنی.
aminima
مشارکت کنندهببخشید ما حق نداریم نظر خودمون رو بگیم؟!!
حالا خوبه صدبار نوشتم "به نظر من"
مثل اینکه ازاین به بعد باید ته نوشته هام اضافه کنم "البته این فقط نظر منه"! خب خانم دکتر این که واضحه که نظر یک نفر ممکنه درست/نادرست باشه. این که دیگه گفتن نمی خواد!
در ضمن دکتر پویا، منظورم از استرس هر اتفاقی میتونه باشه. نه صرفا اضطراب. دیگه در این حد رو متوجه میشم!
aminima
مشارکت کنندهخوبه تقریبا همه همدیگه رو تا حدودی تایید میکنیم…
به نظرم من از اونایی میشم که اعتقادم بیشتر به سمت روان درمانیه تا دارو درمانی.
بذارید یه مثالی بزنم. فرض کنید بارون اومده و سقف خونه آب میده و فرش خیس شده. چند دیدگاه مطرح میشه تا مشکل شناسایی بشه: یکی میگه مشکل بارونه، یکی میگه مشکل سقفه که خرابه، یکی میگه مشکل خیس شدن فرشه.
بنابراین هر یک از اینها سعی میکنن مشکل رو اون طوری که درک کردن برطرف کنن. اونی که میگه مشکل خیس شدن فرشه، یه لگن (!) میاره میذاره اونجا تا فرش دیگه خیس نشه. اونی که میگه مشکل خرابی سقفه، میره دنبال تعمیر سقف. و اونی هم که میگه مشکل بارونه (!) که هیچی کلا، کاری نمیتونه بکنه.
حالا: بارون = استرس، سقف = روان، چکه کردن = نورو ترنسمیتر ها، خیس شدن فرش = تظاهر بیماری
کسی که فقط دارو میده ، یه لگن میاره میذاره، در حقیقت تظاهر بیماری رو که خیس شدن فرش ها باشه برطرف کرده و به ظاهر دیگه مشکلی نیست. بعد از مدتی بارون (استرس) قطع میشه و لگن (دارو) هم برداشته میشه و انگار بیمار خوب خوب شده. اما وقتی دوباره بارون بیاد ممکنه دوباره این مشکل پیش بیاد.
کسی که میره سقف رو تعمیر کنه، داره روی روان طرف کار میکنه. تعمیر کردن سقف که کار هر کسی نیست! کار سختیه. کلی مشکلات داره!
بنابراین برای درمان یک بیماری روانی باید هم سقف رو تعمیر کرد هم یه لگن آورد!
—
در جواب به دکتر زارعی که پرسیدن ابنها رواز کجا آوردم، از توی کله ی مبارک! رفرنس ندارم. این طور برداشت کردم. (اون اولش هم که نوشتم : به نظر من)
aminima
مشارکت کنندهآقا جان مخلص کلام:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا نذارن تو نانی به کف آری و به شادی بخوری. این هم قانون امین!
aminima
مشارکت کنندهمسئله چیز دیگریاست. بودن یا نبودن با تو.
aminima
مشارکت کنندهاین تاپیک به گروه عمومی سایت منتقل شد. بنابراین لینک های سابق به این تاپیک دیگه به اصطلاح شکسته خواهند بود.
aminima
مشارکت کنندهبا اجازه بزرگان یه حرف گنده تر از دهان مبارک بزنم… 😀
به نظر من، توی درمان بیماری های روانی که ارگانیک نیستن باید دارو و این بند و بساط ها رو گذاشت کنار. اسکیتزوفرنیا (اسکیزوفرنی) یه مشکلی تو مغز طرف بوجود میاد که بیمار میشه. ولی مثلا افسردگی، مانیا، اضطراب، وسواس، اختلالات شخصیت، این ها رو باید با حرف زدن و شناخت درمانی ( و کلا بدون دارو) برطرف کرد. چجوری؟ با صحبت کردن با اون فرد و آشنا شدن با شخصیت و طرز فکر و مشکلاتش. آشنا شدن با اعتقاداتش، بینشش، و … من معتقدم اینهایی که مشکل شخصیت یا افسردگی یا چیزهایی که گفتم پیدا میکنن راه رو اشتباه رفتن. میشه این ها رو برگردوند به راه صحیح. کسی که مثلا شکست عشقی میخوره و افسرده میشه و میره به سمت خود کشی، این آدم مغزش ایراد نداره، بینشش ایراد داره. باید روی طرز تفکر این آدم کار کرد و عوضش کرد. تا بتونه این اتفاق رو درست حلاجی کنه و واکنش نشون بده. چون آدم ها آگاهی های متفاوتی از مسائل دارند، و بینش های مختلفی حاصل از این آگاهی ها و تجربیات شکل میگیرن، پس واکنش آدم ها هم نسبت به اتفاقات متفاوت خواهد بود. کسی که واکنش نادرستی رو نسبت به یک استرس در پی میگیره نمیتونیم بگیم بیماری روانی مثلا افسردگی یا سایکوز پیدا کرده. باید با این آدم صحبت کرد و آگاهی درست رو بهش بدیم تا بینشش تغییر پیدا بکنه. اون وقت خودش متوجه عقیده ی اشتباه خودش خواهد شد.
همین آگاهی هست که به ما قدرت کنترل رفتار خودمون رو در مواجهه با یک استرس میده. کسانی که از نظر قدرت روحی در برابر استرس ها ضعیف هستند از هم میپاچن! ما باید روح (افکار و روان) خودمون رو رشد بدیم و قوی کنیم تا در برابر مشکلات این طوری زمین نخوریم. بنابراین من معتقدم همه ی ما ضعف هایی داریم که باید و باید و باید تلاش کنیم این ضعف ها رو برطرف کنیم.تا که اون زمانی که میخوریم زمین و نیازمند کمک دیگران میشیم، طوری زمین نخوریم که بهمون بگن بیماری روانی داریم! قطعا آدم ها نیازمند کمک های روحی همدیگه هستند. اما وقتی که کسی دیگه عملکردش مختل میشه طوری زمین خورده که بلند شدنش دست خودش نیست. باید رفت و توی فکر این طرف مداخله کرد. چرا؟ چون این آدم از لحاظ روحی ضعف بیشتری داشته. وگرنه مثلا دست به خودکشی نمیزد.
این خانم هم به نظرم باید درمانگرش باهاش رفیق شه و اون رو راهنمایی کنه. طوری که این دختر بتونه بهش اعتماد کنه و حرفهای درمانگرش رو باور (دقت کنید، باور) کنه. تا نگرشش و بینشش ارتقا پیدا بکنه. تا بتونه از زمین بلند شه. و کسی که از زمین بلند شد نباید ولش کنیم بگیم خب ادامه ی راه رو خودت برو دیگه… باید بهش کمک کنیم تا بتونه راه درست رو در آینده طی کنه. چجوری؟ با تقویت روحش. با تقویت شخصیتش. چجوری؟ اینو دیگه نمیدونم! اینکه چجوری میشه روح رو تقویت کرد! ولی کتاب خوندن، فیلم های درست حسابی دیدن، دوستان خوب، موسیقی، مفاهیم دین، نشست و برخاست با بزرگان و … چیزهایی هستند که روح آدم ها رو در جهت رشد دادن تحت تاثیر قرار میدن.
والسلام علیکم و رحمة الله !
aminima
مشارکت کنندهخواستیم بریم. نذاشتن. بعد ادبیات اومد دنبال من!
aminima
مشارکت کننده"دوست داشتن … بهانه ای برای نامهربان بودن با دیگران نیست. هرگز از گذشته خود به عنوان بهانه ای برای رفتار امروز خود استفاده نکنید"
اوه اوه اوه. لت و پارم کرد این حرف.
-
نویسندهنوشتهها