پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 451)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • در پاسخ به: گزارش موارد بیماریها case report #4586
    aminima
    مشارکت کننده

    بله خب، خیلی ناقصه. اما مسلما تشخیص شما درست است.

    در پاسخ به: پزشک یا پرستار دزد؟! #4608
    aminima
    مشارکت کننده

    نجات جان اون آدم در اون لحظه مهمه. کسی از آینده خبر نداره. اومدیم فرداش تصادف کردیم مردیم! کی میدونه! در اون لحظه باید جون یک انسان رو نجات داد. در ضمن، شرط نذار واسه سوال 😉 اگه ده نفر …!!

    در پاسخ به: درمان بیماران یک کارخانه… #4978
    aminima
    مشارکت کننده

    من به جایی که مربوط میشه اطلاع میدم. و تلاشم رو میکنم تا کارگران اون کارخونه از این موضوع باخبر بشن. بالاتر از این دیگه باید افراد دیگه ای دنبال قضیه رو بگیرن. (همون نهاد)

    در پاسخ به: پیشنهادات و انتقادات #4222
    aminima
    مشارکت کننده

    بله حق با شما است. اما بهترین استاد و  دانشگاه معتبر دو تا موضوع عمومی هست و مختص پزشکی نیست. بنابر این توی مجمع عمومی باقی میمونن.

    در پاسخ به: پیشنهادات و انتقادات #4220
    aminima
    مشارکت کننده

    منظورتون دقیقا کدوم تاپیک ها است؟!

    در پاسخ به: مشکلات! #4828
    aminima
    مشارکت کننده

    نه دیگه اینجا انتقالی نیست…! البته به نظر من ایرادی هم نداره، حرف حرف میاره خب. بحث کردن سر موضوع خدا، هیچ وقت به نتیجه نمیرسه. ما باید به درون خودمون نگاه بندازیم تا جواب سوالاتمون رو پیدا کنیم. خدا چیزی نیست که بخوایم با عقل و منطق بهش برسیم. کار دله. دل هم کارش یهویی‌ایه. یه چیزی میبینه یه چیزی حس میکنه و … فوق ما وقع…

    در پاسخ به: مشکلات! #4823
    aminima
    مشارکت کننده

    اینکه میگید با خدا درد دل کردن باعث آرامش میشه، این به نظر من فقط یه تلقینه. ما چیزی رو توی تصوراتمون ساختیم که بهش نیاز داریم. بله منکر این نمیشم که ما به وجود چیزی به مفهوم خدایی که بتونیم باهاش درد دل کنیم نیاز داریم. اما چون نمیتونیم اون طوری که باید، بشناسیمش، اون رو توی ذهنمون تبدیل به یه تلقین کردیم. و با خودمون میگیم وقتی داریم باهاش صحبت میکنیم اون به حرفهامون گوش میده و کمکمون میکنه، بدون این که خودمون متوجه کمک هاش بشیم و ما به آرامش می رسیم.
    در صورتی که به نظر من این اصلا ارزشی نداره. یعنی چی، چه طوه که دردهایی که به سراغ ما میفرسته میبینیم و درک می کنیم، اما کمک هایی که میفرسته درک نمی کنیم؟!! خدا اگه مهربونتر بود، نباید کاری میکرد که میفهمیدیم داره بهمون حال میده؟!! برای چی یه مدت آزارمون میده بعد یه روز میبینی ای بابا همه ی مشکلاتت حل شده، ای بابا این بود؟ ای چه جالب، خدایا دستت درد نکنه و این حرفا… این چه ارزشی داره واقعا؟!! این همه رنج بکشی بعد مثلا هی بهت میگن حکمت خداست…حکمت خداست… یه روزی درست میشه… خب که چی بشه مثلا؟!! به نظر من بهتره خدای بزرگ توی این حکمت هاش یه مقدار نرم تر برخورد کنند و ما رو هم مقداری، فقط مقدار کمی در جریان بگذارند. این خیلی ظلمه که یه نفر رو مدت ها پر از علامت سوال بذاری بدون اینکه یک کلمه بهش چیزی بگی، و بعد کاری کنی که یهو همه چیز بر وفق مراد اون بشه. زندگی لحظه به لحظه طی میشه. این طوری لحظه های زندگیمون دارن ببخشید کوفتمون میشن.
    بله شده من به مشکلی بر بخورم که از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. و تنها از خدا کمک خواستم که این موضوع رو درستش کنه. ولی این چند ماهی که گذشته، بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد. حالا میدونی چی میگن؟ میگن بذار به حساب خیر… حتما حکمتی توش هست… آقا نخواستیم اصلا، این زندگی رو نخواستیم والله، هی حکمت حکمت حکمت، پدرمون در اومد، لحظه های ناب زندگیمون داره زجرمون میده بعد هی حرف از حکمت میزنن. خب این چه زندگی ای شد؟!!
    آقا من از خدا شکایت دارم. من نمی فهمم چرا داره این طوری جهان رو اداره می کنه. هیچ کس هم نیست برام توضیح بده قانعم کنه.

    در پاسخ به: انچه یک پزشک عمومی باید بداند #4909
    aminima
    مشارکت کننده

    از یه پزشک عمومی انتظار میره هر مریضی رو که دید صرفا ننویسه پنیسیلین + قرص سرماخوردگی + استامینوفن!
    پزشک عمومی باید در مورد تمام بیماری های شایع منطقه خودش بدونه تا بتونه کسانی رو که بهش مراجعه میکنن به درستی مدیریت کنه. یا براشون درمان تجویز کنه یا ارجاعشون بده به متخصص.

    در پاسخ به: مشکلات! #4821
    aminima
    مشارکت کننده

    این ها صرفا عقیده منه، و قصد ندارم کسی رو به زور قانع کنم. پس لطفا جبهه گیری نکنید! 😉

    خب. در مورد شماره ۱. بله این موضوع میتونه در یه نفر احساس تنهایی بکنه. دلیل دوم اصلا هم نادر نیست. چرا فکر میکنی خیلی نادره؟!! اتفاقا خیلی ها دنبال یه نفر میگردن که با طرز تفکرشون جور باشه و حرف همدیگه رو بفهمن.
    دلیل سوم شما. به نظر من نباید این دلیل رو مهمتر از بقیه ذکر کرد و اون رو تعمیم داد به همه ی آدم ها. چون هر کسی به شیوه ی خودش از مفهوم خداوند درک داره. حس کردن خداوند ربطی به هوش داره؟! فکر نمی کنم. هر کسی خدا رو یه جور میبینه. من به هیچ وجه و هرگز نتونستم به خدا به عنوان یه تکیه گاه، یا موجودی که حس کنم میشه بهش اعتماد کرد نگاه کنم. منظورم اینه که من خدا رو به عنوان یک نیرو در همه ی چیزی که وجود داره حس می کنم. هیچ وقت نشده با خدا حرف بزنم و چیزی بشنوم که آرومم کنه. بیاید یکم انسانی تر فکر کنیم! ما آدمیم، ما نیاز به هم داریم، ما نیاز داریم که با کسی که داریم باهاش حرف میزنیم چیزی ازش بشنویم. حتی شده بهمون فحش بده. یا نه، حد اقل ببینیمش، روبرومون نشسته باشه. یا یه نشونه ای ازش ببینیم که مطمئن شیم داره به حرف های ما گوش میده و پاسخ میده. چه طور میشه با چیزی که اصلا نمیدونیم چیه ارتباط کلامی برقرار کنیم؟! همش خودمون رو درگیر تعاریف مزخرفی که توی کتاب ها از خدا نوشتن کردیم. ارتباط قلبی!! برو بابا! کدوم ارتباط قلبی؟!! اصلا یعنی چی؟!! من وقتی دارم از غصه منفجر میشم یه نفر رو میخوام که وقتی دارم باهاش حرف میزنم سرش رو تکون بده و بگه می فهمم. چه معنی داره من رو به آسمون دراز بکشم مثلا، بعد با هوا هی حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم… آخرش هم هیچی به هیچی! الکی حرف زدم، انگار واسه مولکول های هوا! آدما برای درد دل کردن چیزی از جنس خودشون میخوان. اینو قبول کنید. آدما میخوان لمس بشن و این حس رو درک کنن که دارن لمس میشن.

    مورد چهار و پنج. اولا جنس مخالف نه و جنس مقابل. زن و مرد مخالف هم نیستند. دوما، شیفتگی با عشق و با وست داشتن فرق داره. علاقه به جنس مقابل، ربطی به عاشق شدن نداره برادر. تو میتونی صرفا یه دختری رو دوست داشته باشی، بدون اینکه شیفته و یا عاشقش باشی. نمیخوام وارد این قسمت بحث بشم. ولی بله، اون قسمت حق با شما است، وقتی آدم همه ی دنیاش میشه یک نفر، وقتی اون رو از دست بده (به هر دلیلی) احساس تنهایی میاد سراغش. صرفا دو راهی عقل و دل نیست. چرا که وقتی عاشق شدی، عقل میتونه توی خیلی جاها کوتاه بیاد. اصلا عشق یعنی همین، یعنی با چشم باز کسی رو تا حد مرگ دوست داشتن! و شیفتگی یعنی با چشم بسته کسی رو تا حد مرگ دوست داشتن.
    به نظر من باید تنهایی رو تعریف کنیم. و هر کسی برای خودش دلیل خودش رو داره. پس هر کس یک جور احساس تنهایی می کنه. ممکنه یک نفر توی خانواده مشکلی نداشته باشه، اما بین دوستانش چرا، و احساس تنهایی کنه. ممکنه یک نفر برعکس این باشه. ممکنه یک نفر هر دو این ها باشه! یا هیچ کدوم اینها نباشه، بلکه کسی رو از دست داده که نمیخواسته از دست بده. مفهوم تنهایی به این سادگی ها نیست. خیلی از محرک ها میتونن باعثش بشن.
    اما به نظر من در یک مفهوم کلی، وقتی آدم احساس تنهایی میکنه که، هیچ کس رو نبینه که تاییدش بکنن. احساس بکنه تنهاست. احساس بکنه برای رسیدن به هدفی که داره هیچ کسی نیست همراهش باشه. و تنهایی بزرگ وقتیه که هدف، زندگی باشه و آدم کسی رو نبینه که بتونه همراه زندگیش باشه. اکثر ما درگیر اینیم!

    در پاسخ به: پزشک هنرمند! #4894
    aminima
    مشارکت کننده

    درس خون باشه. با اراده باشه. صبور باشه. خوب گوش بده. حتما یه ساز موسیقی بلد باشه بزنه. ورزش کنه. زبان انگلیسیش در حد صحبت کردن و نوشتن خوب باشه. خط درست حسابی داشته باشه.
    کامپیوتر بلد باشه. عصبانی نباشه. سرش توی کار خودش باشه، سعی نکنه وارد سیاست بشه.

    در پاسخ به: مشکلات! #4815
    aminima
    مشارکت کننده

    دانشجوهای پزشکی نه در فکر بالاترین رتبه هستن نه در فکر اینکه فقط و فقط درس بخونن.
    دانشجوهای پزشکی “مجبورند” فقط و فقط درس بخونن. چه اونایی که با علاقه اومدن چه نیومدن. پزشکی مثل مهندسی کامپیوتر پیام نور نیست که خوندی خوندی، نخوندی هم نخوندی. با جان آدمیزاد سر و کار داره. “باید” درس خوند. باید اولویت اول زندگی یه دانشجوی پزشکی باشه درسش. دانشجویی که این رشته رو به مسخره گرفته و امتحاناش رو با یازده دوازده پاس میشه، بعد گله میکنه که پزشکی سنگینه، باید این دانشجو رو از دانشگاه انداختش بیرون.
    کسی که توی دوران دانشجوییش وقتش رو بذاره واسه کارهای متفرقه، وقتی در آینده یه نفر زیر دستش مرد، اون وقت حق نداره خودش رو ببخشه. چون میتونسته بره درس بخونه و اون مطلب رو یاد بگیره.
    وقتی یه استاد سر کلاس سوال میپرسه و هیچ کس نیست جواب بده، من خودم پیش خودم از خجالت آب میشم. آخه ما چه جور دانشجو های پزشکی هستیم…
    افسوس میخورم واقعا… افسوس…
    دانشجوهایی که همش در فکر تعطیل کردن کلاس هستن. دانشجوهایی که استاد رو دست میندازن. مسخرش می کنن… دانشجوی پزشکی ای که بیشتر روزش به خوردن و سیگار کشیدن و دنبال دختر مردم رفتن و جلوی اینه هزار جور چرت و پرت به صورت مالیدن و … اینها باشه، حق نداره پزشک شه. متوجه هستین؟ حق نداره پزشک شه. اون حق نداره مسئولیت درمان یک بیمار رو به عهده بگیره. چون لیاقت و شایستگیش رو نداره.
    من واقعا حالم بهم میخوره وقتی میرم دانشگاه. هم وقتی دانشجوها رو میبینم، هم وقتی استاد ها رو میبینم، و هم وقتی کارمند ها رو میبینم.
    ما الکی داریم میریم دانشگاه تا یه جوری سرمون رو گرم کنیم.
    و خدا هرگز ما رو نمیبخشه. هرگز…

    در پاسخ به: مشکلات! #4812
    aminima
    مشارکت کننده

    ای بابا خانم ناهید، این چه سخنی است! آینده ی این رشته توی این مملکت که از همه چیز روشن تره والله! هر چند تاریکه، اما از بقیه که روشن تره!
    تنهایی درمان ندارد امیر جان. باید سوخت و ساخت… باید درس خوند و به این فکر کرد که یه دکتر خوب شد. مثل روبات! مثل سنگ!

    در پاسخ به: پرسش هایی درباره کار با سایت #4628
    aminima
    مشارکت کننده

    راهنمای سایت رو بخونید!
    در قسمت گروه ها، دکمه ای (!) هست به نام ساخت گروه جدید. و در قسمت انجمن ها، دکمه ای هست به نام تاپیک جدید.
    یا اینکه در هر گروهی که عضو هستید میتونید از قسمت انجمن خود همون گروه اقدام کنید.

    در پاسخ به: مشکلات! #4809
    aminima
    مشارکت کننده

    فشار روانی اون قدر زیاده که توی خوابگاه بعضی ها رسما الکل (اتانول) می خورن!!! اکثرا هم که سیگاری شدن. فکر می کنم یکم تنهایی هم به این موضوع شدت میده. بالاخره یه پزشک با شرایط معمولی باید سال های زیادی رو تنها بمونه تا موقعی که شرایط مناسبی براش پیش بیاد تا از تنهایی در بیاد.
    درس خوندن خودش عذابه برادر. حالا این درس ها…

    در پاسخ به: پرسش هایی درباره کار با سایت #4625
    aminima
    مشارکت کننده

    خواهش می شود ;). چرا میشه انتقالش داد، چشم، به زودی این کار رو می کنم…

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 451)