- این موضوع خالی است.
-
نویسندهنوشتهها
-
می 21, 2010 در 7:50 ب.ظ #3781
emerson
کاربردر این تاپیک درباره مشکلات مختلف روانی بحث خواهد شد.
می 21, 2010 در 7:52 ب.ظ #4807emerson
کاربراول از خودمون شروع میکنم! :
به نظرتون شایع ترین مشکلاتی که دانشجویان پزشکی باهاش روبرو هستن چیه؟ ( از هر نوعش که میخواد باشه )می 25, 2010 در 7:20 ب.ظ #4808emerson
کاربربه نظر من به علت سنگینی دروس و جو خاص بیمارستان در دوره های استاجری و اینترنی بچه های پزشکی به انواع واقسام مشکلات میخورن شاید یکی از مهمترین این مشکلات دلزدگی و نفرت از رشته پزشکیه چون حجم درس زیاد و جو عجیب غریبه کلاسها دانشجوهارو خیلی متاثر میکنه! نظر شما چیه؟
تو بچه های شما هم هستند کسانی که بگن کاش رشته پزشکی رو انتخاب نمیکردم؟می 28, 2010 در 3:55 ق.ظ #4809aminima
مشارکت کنندهفشار روانی اون قدر زیاده که توی خوابگاه بعضی ها رسما الکل (اتانول) می خورن!!! اکثرا هم که سیگاری شدن. فکر می کنم یکم تنهایی هم به این موضوع شدت میده. بالاخره یه پزشک با شرایط معمولی باید سال های زیادی رو تنها بمونه تا موقعی که شرایط مناسبی براش پیش بیاد تا از تنهایی در بیاد.
درس خوندن خودش عذابه برادر. حالا این درس ها…می 28, 2010 در 6:34 ق.ظ #4810nahid
کاربربه نظر من اون چیزی که فشار روانی این رشته رو بیشتر میکنه آینده مبهم این رشته است که بدون تخصص هیچی نیستی و برای تخصصم انقد شرط میذارن و تقلب میکنن که معلوم نیست قبول بشی یانه !اگرم شرایط قبولیو داشته باشی معلوم نیس رشته موردعلاقته یا باید بری رشته ای که به رتبت بخوره!!!!
می 28, 2010 در 7:12 ب.ظ #4811emerson
کاربربه نکته جالبی امین جان اشاره کردی، تنهایی!
به نظرتون چه جوری میشه با تنهایی که خیلی از آدمها باهاش روبرو هستن از جمله ماها که بیشتر باهاش درگیریم کنار اومد؟ چه راه های درمانی میشناسید؟ آیا شماهم الان یا در برهه ای از زمان دچار تنهایی شدید؟می 29, 2010 در 5:46 ب.ظ #4812aminima
مشارکت کنندهای بابا خانم ناهید، این چه سخنی است! آینده ی این رشته توی این مملکت که از همه چیز روشن تره والله! هر چند تاریکه، اما از بقیه که روشن تره!
تنهایی درمان ندارد امیر جان. باید سوخت و ساخت… باید درس خوند و به این فکر کرد که یه دکتر خوب شد. مثل روبات! مثل سنگ!می 29, 2010 در 6:55 ب.ظ #4813emerson
کاربرnahid راست میگه ها امین، آینده پزشکی خیلی به هم وره! با عمومی که کار خیلی بزرگی انجام بدی برای تخصص هم که باید یا پارتی و پول داشته باشی یا پول و پارتی!
تو این دیار همه چیز گرگ و میشه آینده پزشکی هم مثل بقیه چیزها !
چرا روبات چرا سنگ؟
یعنی تمام احساساتتو میخوای به خاطر پزشکی زیر پا بذاری و میخوای مثل بعضی از دکترها که بویی از انسانیت نچشیده اند بشی؟ میخوای بیشتر دربارش صحبت کنی؟
یعنی واقعا هیچ درمانی نداره؟می 30, 2010 در 10:39 ق.ظ #4814elhami
کاربربه نظر من همه ی این مشکلات به خاطر اینه که دانشجوهای پزشکی اغلب تک بعدی عمل می کنند و فکر می کنن وظیفه شون اینه که تا آخرین قطره های جونشون!!! فقط و فقط درس بخونن!هدف اصلی رو فراموش کردن نمیدونن اصلا برای چی به این دنیا اومدن !؟و اینکه تو زندگی کارهای دیگه ای مهمتر از درس خوندن هم وجود داره …
من فکر میکنم دانشجوهای پزشکی برای این تنها هستن یا احساس تنهایی می کنن که به اطرافشون توجه نمیکنن! فقط تو فکر کسب بالاترین رتبه هستن!! کافیه یه کم فکر کنن به اینکه تا حالا چقدر مشکلات براشون پیش اومده که تنهایی نمی تونستن حلش کنن اما یکی بوده که مثل همیشه کمکشون کرده…می 30, 2010 در 5:29 ب.ظ #4815aminima
مشارکت کنندهدانشجوهای پزشکی نه در فکر بالاترین رتبه هستن نه در فکر اینکه فقط و فقط درس بخونن.
دانشجوهای پزشکی “مجبورند” فقط و فقط درس بخونن. چه اونایی که با علاقه اومدن چه نیومدن. پزشکی مثل مهندسی کامپیوتر پیام نور نیست که خوندی خوندی، نخوندی هم نخوندی. با جان آدمیزاد سر و کار داره. “باید” درس خوند. باید اولویت اول زندگی یه دانشجوی پزشکی باشه درسش. دانشجویی که این رشته رو به مسخره گرفته و امتحاناش رو با یازده دوازده پاس میشه، بعد گله میکنه که پزشکی سنگینه، باید این دانشجو رو از دانشگاه انداختش بیرون.
کسی که توی دوران دانشجوییش وقتش رو بذاره واسه کارهای متفرقه، وقتی در آینده یه نفر زیر دستش مرد، اون وقت حق نداره خودش رو ببخشه. چون میتونسته بره درس بخونه و اون مطلب رو یاد بگیره.
وقتی یه استاد سر کلاس سوال میپرسه و هیچ کس نیست جواب بده، من خودم پیش خودم از خجالت آب میشم. آخه ما چه جور دانشجو های پزشکی هستیم…
افسوس میخورم واقعا… افسوس…
دانشجوهایی که همش در فکر تعطیل کردن کلاس هستن. دانشجوهایی که استاد رو دست میندازن. مسخرش می کنن… دانشجوی پزشکی ای که بیشتر روزش به خوردن و سیگار کشیدن و دنبال دختر مردم رفتن و جلوی اینه هزار جور چرت و پرت به صورت مالیدن و … اینها باشه، حق نداره پزشک شه. متوجه هستین؟ حق نداره پزشک شه. اون حق نداره مسئولیت درمان یک بیمار رو به عهده بگیره. چون لیاقت و شایستگیش رو نداره.
من واقعا حالم بهم میخوره وقتی میرم دانشگاه. هم وقتی دانشجوها رو میبینم، هم وقتی استاد ها رو میبینم، و هم وقتی کارمند ها رو میبینم.
ما الکی داریم میریم دانشگاه تا یه جوری سرمون رو گرم کنیم.
و خدا هرگز ما رو نمیبخشه. هرگز…می 30, 2010 در 8:35 ب.ظ #4816emerson
کاربروااااااای ، واقعا آفرین!
کاش میتونستم در مقابل شما حضور پیدا کنم و برای امین و elham کف میزدم، انصافا خیلی زیبا نوشتید…
ما متاسفانه تو انتخاب الویت ها مشکل داریم و دقیقا نمیدونیم کی باید چه کار کرد!
درسای پزشکی خیلی زیاد وسنگینه حالا اگه کسی هم از پزشکی خوشش نیاد یا فعلا تو mood درس نباشه اعصابش به هم میریزه و کم کم مشکلاتی ایجاد میشه حالا اگر کمی هم فشار اجتماع و خانواده ها هم به دلایل مختلف به شرایط گذشته اضافه بشه دیگه قوز بالای قوز میشه البته همین مشکلات قبلی بدون درس پزشکی هم واسه آد م بسه! در این شرایط دانشجوی بیچاره به دنبال یه تکیه گاه میگرده و یا این تکیه گاه رو یا خداوند تبارک و تعالی پیدا میکنند و یا در موجوداتی که مخلوق او هستند البته ممکن است هر دو مورد بالا با هم اتفاق بیفته، حال اگر حالت دوم باشه دو حالت داره یکی اینکه فرد خوب و قابل اعتمادی پیدا کنه یا یک فردی با ظاهر آهو اما درون گرگ باشه اگه حالت دوم باشه که واویلاست و فرد درون چنان منجلابی میفته که رهایی ازش سخته و خسرت دنیا والاخره میشه و به قهقرا میره چون به کسی اعتماد میکنه که لایق این اعتماد نیست در این حالت چه کار میکنه یا فقط با همه دعوا میکنه و هرگز روی آرامشو نمیبینه و یا به سیگار و مواد و کارهای نادرست کشیده میشه و یا خداوند یا نماینده ای از سوی اون رو پیدا میکنه و نجات پیدا میکنه! اما اگر فرد خوبی رو پیدا کنه…
اوه ، عذر میخوام یه کاری پیش اومد باید برم تو فرصت بعد ادامشو مینویسم…می 31, 2010 در 4:55 ق.ظ #4817baqeri
کاربرولی به نظر من پزشکی اونقدرم که می گید سخت نیست، اشتباه شما اینه که فکر می کنید باید همه چیز رو بلد باشید و مثل یه فوق تخصص تو هر رشته ای صاحب نظر باشید، از طرفی هم انتظار بیجای اساتید از دانشجویان باعث چنین توهمی شده که ما باید همه چیز رو بدونیم، این ایده آلیست بودن ما باعث شده که چون نمی تونیم به خواسته هامون برسیم دپرس بشیم و هی خودمون رو متهم کنیم، انتظار غلط مردم هم به این اضافه شده که انتظار دارن هرکی اسمش شد دکتر همه چیز رو بدونه. به نظر من یه پزشک عمومی باید اورژانس های پزشکی(موضوعاتی که تاخیر در رسیدگی به بیمار موجب مرگ و میر یا ناتوانی و وخیم شدن بیماری میشه) رو بشناسه و بتونه مریض رو خوب ارجاع بده، قرار نیست یه پزشک عمومی تشخیص نت برا مریض ها بزاره، رسیدن به این هدف هم خیلی مشکل نیست و با یه برنامه ریزی خوب قابل دستیابیه، بعد از چندسال طبابت هم تو رشته تخصصی خودتون می تونید صاحب نظر بشید، درسته که به قول ناهید تخصص گرفتن یه کم مبهمه.
می 31, 2010 در 8:56 ق.ظ #4818elhami
کاربراینکه یه دانشجوی پزشکی از خودش شرمنده بشه و به این نتیجه برسه که باید برای نجات جون آدما تلاش کنه و درس بخونه قطعا نشونه پیشرفت و تعالی فکری اون فرده،نشونه ی اینه که داره می فهمه که پزشکی یه شغل مقدسه!و درک این مسائله که بهش انگیزه میده که با وجود سختی ظاهری پزشکی به عشق کشف یه گوشه ای از نظام خلقت و به خاطر لذت دیدن لبخند رضایت روی لبان بیمارش، دروس پزشکی رو نه فقط خوب بخونه بلکه با تمام وجودش درک کنه!اونوقته که نه آدم از سختی درساش افسردگی میگیره!و نه در برابر مشکلات احساس تنهایی می کنه…
به اینکه الان دارید تواین رشته درس میخونید ساده و سطحی نگاه نکنید، شما اتفاقی وارد این رشته نشدید،شما انتخاب شدید برای اینکه اراده خداوند به واسطه دستهای شما تحقق پیدا کنه!!مسئولیت سنگینیه!مراقب باشید اشتباه نکنید…می 31, 2010 در 8:09 ب.ظ #4819emerson
کاربرمن صحبت های خانم دکتر elham رو تایید کرده و کاملا موافقم، دکتر باقری هر چند که برای شما احترام خاصی قائل هستم اما با شما کامل موافق نیستم!
ما باید اورژانس ها و مواد ضروری بلد باشیم در این که حرفی نیست اما به نظر من باید خیلی بیشتر ازین حرفها بلد باشیم! ما در مقابل مردم مسئولیم وقتی بیمار میاد میگه فلان مشکلو دارم نمیتونیم بگیم این مورد شما جزو موارد شایع و اورژانسی نیست پس من بلد نیستم و سریعا ارجاع بدیم! ما باید تمام تلاشمونو بکنیم و درس بخونیم دیگه بقیش با خداست!
دکتر جان نمیخوام حرفای غلمبه سلمبه بزنم اما هرگز به کم راضی نشو و هرگز خودتو دست کم نگیر ، چرا ما نباید در حد یه متخصص بیمار رو درمان کنیم درسته اون بیشتر درس خونده اما تو کتابای ما هم خیلی از مطالب رو نوشته که اگه بلد باشیم اندازه یه متخصص به درد میخوریم!
یکی از اینترنهای ما اینجوریه که واقعا اندازه اساتیدمون بلده اونم نه فقط در یک رشته تخصصی بلکه در تمام رشته ها!
اما درباره زیاد بودن درس پزشکی و تنهایی و دپرس شدن رابطه هست اما این رابطه خیلی طیف وسیعی داره و متفاوته !
یعنی هر کی پزشکیه دپرس میشه ؟ خوب نه، مشکل دپرس و اینا موضوعاتیه که فراتر ازین حرفهاست و خیلی اهمیت داره پس بیاید در این رابطه بیشتر صحبت کنیم…ژوئن 1, 2010 در 8:32 ب.ظ #4820emerson
کاربرابتدا بابت طولانی شدن مطلب عذرخواهی میکنم اما چه کنم که مبحث پر مطلب و با اهمیته! امیدوارم تا آخرشو بخونید…
خوب داشتیم درباره تنهایی صحبت میکردیم: چرا بعضی از ما احساس تنهایی میکنند؟
به دالایل زیادی:
اولی(1-) که شاید بشه گفت شایع ترین مورد هست نارسایی در خانواده هاست که باعث میشه فرزند تحت شرایطی رشد کنه که احساس تنهایی کنه مثلا پدر و مادر هر دو کارمند هستن و زمان زیادی در کنار فرزندشون نیستن و یا هستن ولی به دلایل شخصیتی یا اختلاف سنی فرزند رو اون جوری که باید باشه درک نمیکنن و یا هستن و درک متقابل خوبی دارن اما به علت عوامل بیرونی و مشکلات حال و حوصله گوش دادن به حرف کسی رو ندارن و یا فرد خواهر و برادر هم سن و سال خودشو نداره و یا…دومی (2-) اگر فرد مبتلا به دلیل اول نباشه ( که فکر کنم خیلی نادره! ) دلایل دیگه ای هم هست: مثلا شخص شخصیتی داره که میخواد با یه نفر مثل خودش و با طرز تفکر خودش همراه باشه و همچین آدمی تو خانوادشون نیست که باهاش هم راستا باشه و در بیرون هم چنین آدمی رو پیدا نمیکنه خوب احساس سرخوردگی و تنهایی میکنه!
سومی (3-) این دلیلو باید اول مینوشتم چون اهمیت بسیار بالایی داره و اون اینه که فرد یه احساس نیازی به موجود یا یه چیزی رو پیدا کرده که خودشم نمیدونه چی میخواد! یعنی یه نیاز فطری رو احساس میکنه و پاسخی برای اون پیدا نمیکنه و احساس تنهایی میکنه، حالا اون چیه؟ احساس نیاز به ارتباط با خداوند! فکر نمیکنم نیازی به اثبات خداوند در این جا باشه چون هر کسی که کمی هوش داشته باشه خداوند رو حس میکنه، مشکل این جاست که ما به خاطر اعمالمون از خداوند دور میشیم و خودمون هم نمیفهمیم چمونه! آرامش نداریم ، بی حوصله میشیم ، دنبال همون تکیه گاه که گفتم میگردیم اما پیداش نمیکنیم و یه احساس غریب و تنهایی و بی کسی رو پیدا میکنیم و هر کاری هم که بکنیم این نیاز با هیچ چیز غیر اون که باید باشه پر نمیشه، حالا اگر خداوند کمک های خداوند و چراغ های راه رو نبینیم وضعیت بسیار بدتر و افسردگی پیش خواهد آمد…
چهارمی (4-) در پیرو موارد بالا اگر فردی یک یا چنتا از مشکلات ذکر شده رو داشته باشه به دنبال فردی خواهد گشت که درد دلشو به اون بکنه و سفره دلشو واسه اون باز کنه اتفاقی که اینجا میفته اینه که خیلی از ماها در انتخاب چنین فردی اشتباه میکنیم و یا بیش از حد اعتماد میکنیم و بیش از حد اطلاعات به بقیه میدیم و خود این موارد و اتفاقی که در پس اون میفته باعث دپرس شدن و در نتیجه احساس بی اعتمادی به همه و در نتیجه احساس غریبی از تنهایی شد…
پنجمی (5-) تا حدودی مربوط به مورد چهارمه که به نظر من بالای 50% جوونها با اون درگیر یا حداقل آشنا هستن و اون چیزی نیست جز علاقه به جنس مخالف یا همون قضیه عاشق شدن! یه فردی به دلایل مختلف شیفته فردی میشه اما برای با اون فرد بودن و یا ازدواج با اون مشکلاتی داره و در واقع بین دوراهی عقل و دل میمونه چون دل میخواد به معشوق برسه و طاقت فراق نداره و فقط به وصال فکر میکنه اما عقل چیزای دیگه رو هم میبینه! حال فرد در مقابل احساس شدیدش چه کار میتونه بکنه؟! مطمئنا هر تصمیمی رو هم که بخواد بگیره یک فاز دپرسی رو طی خواهد کرد که در اون مدت احساس تنهایی هرگز رهاش نمیکنه
متشکرم تا پایان این قسمت با بنده همراهی کردید.
فعلا تا همین جا فکر کنم بس باشه!
بیایید درباره همین ها صحبت کنیم … -
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.