پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 945)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • در پاسخ به: وزن مرگ…!!! #7042
    emerson
    کاربر

    چه سوال عجيبي!!! چطوري همچين چيزي به ذهنتون خطور كرد؟! راستش من كه تا حالا تنهايي ميتو بلند نكردم ببينم سنگينتر از زندشه يا نه! زير تابوت گرفتيم اما اونم چون چند نفر زيرشو گرفتن معلوم نيست كه چه وزني داره در ضمن همون طور كه دكتر امين گفتند خود تابوت هم وزن داره بالاخره!!! ولي خب ممكنه چيزي كه شما ميگيد درسته ، چون يك سري فعل و انفعالات در بدن مرده اتفاق ميفته كه ممكنه مثلا رطوبت جذب كنه و سنگين تر بشه يا باكتري ها فعاليت كنند ولي در كل من مطمئن نيستم سنگين تر ميشه فقط چون عضلات منقبض ميشه شايد جابجاييش سخت تر بشه!!!

    در پاسخ به: بوی محرم #7027
    emerson
    کاربر

    احسنت بر خانم دكتر mehrnaz، بسيار عالي بود، تا باشه ازين پر حرفيا !!!! متشكرم ما رو در اين تاپيك پيچيده ياري رسونديد!!!

    در پاسخ به: مشاعره #5566
    emerson
    کاربر

    تا بر دلش از غصه غباري ننشيند                      اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش

    حافظ

    در پاسخ به: داستانهاي كوتاه و آموزنده #6648
    emerson
    کاربر

    یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد.
    در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد.
    رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای
    پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

    رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))
    جوان پاسخ داد: ((هیچ.))
    رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))
    جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.))
    رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))
    جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))

    رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.
    جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
    رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))
    جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))
    رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))

    جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
    وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.
    مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد.
    جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد.
    همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد.
    اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

    این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند
    شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان
    تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.

    بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست.
    آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.
    صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

    رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید:
    ((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟))
    جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))
    رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

    جوان گفت:
    1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
    2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود.
    3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

    رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))
    می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

    بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.
    هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.

    در پاسخ به: لحظه تحول #4411
    emerson
    کاربر

    چي گفته اين آقا ماركوس!!! مثل علما صحبت كرده ، آسمون ريسمون به هم بافته! آدم نميفهمه بالاخره چي ميخواست بگه و چي شد!!!

    در پاسخ به: بوی محرم #7017
    emerson
    کاربر

    امين جان در ادمه صحبت ها بگم به نظر من: بهره فقط به صرف اسم معصومين نيست! اين اسم يك وجوده ، وجودي كه تمام ما آدمها بهش نياز داريم چون اون قدر او بزرگ و ما كوچكيم كه در حد تصور نيست! ما به اسم حضرت ابوالفضل فقط متوسل نميشيم بلكه ما به اين وجود كه معتقيديم صدامونو ميشنوه و كمكمون ميكنه متوسل ميشيم! اما درباره علم امام حسين از شهادتش، درسته حضرت از واقعه اطلاع داشتن ولي قرار نيست چون ميدونستن ازش فرار ميكردن يا سعي در تغيير اون ميكردن اين اتفاق بايد ميفتاد! درباره تصميمشون هم بايد گفت شما در موقعيت ايشان نبوديد كه بخوايد درك كنيد كه چرا چنين تصميمي گرفتن البته تا حدودي ميشه درك كنيد كه چرا اين تصميمو گرفتن!    بله ماه عزاداري رسيده چون مصيبت امام حسين در اون واقع شده، بايد سينه بزنيم بايد عزاداري كنيم كه حضرت واسه حفظ دين چه كردن و چجوري جان فشاني كردن! بايد يادشون زنده بمونه! در زيارت عاشورا هست كه اين مصيبت چقدر بزرگ بوده! بايد عمق فاجعه رو درك كرد! كسايي كه عزاداري ميكنن گوسفند نيستن! براي اتفاقاتي كه واسه حضرت پيش اومد و سختي هاشون گريه ميكنن! البته معتقدم فقط گريه كافي نيست بلكه بايد به واقعه فكر كرد و درس گرفت و آدم بايد آدم بشه !

    در پاسخ به: بوی محرم #7016
    emerson
    کاربر

    دكتر nahid فوق العاده بود، بسيار زيبا گفتيد ، من كه ازش تاثير گرفتم، واقعا احسنت به معرفتتون…

    در پاسخ به: بوی محرم #7008
    emerson
    کاربر

    امين جان واقعا سوالات به جاست،‌بهت حق ميدم من خودمم بعضي از اين سوالا به ذهنم رسيده ولي خب بعضي هاشم جاي سوال نداره !!! مثلا به تاريخ زمان ميشه مهر پس ديگه خيلي گرم نيست ديگه اشكال بني اسرائيليه!!! اون چه تصور منه اينه كه احتمالا مقتل ها رو درست و كامل ننوشتن و يعني شايد بعضي هاش از بين رفته و كل ماجرا نيست تا ببينيم چجوري بوده يا شايد نقلهاي مختلف هست يا شايدم بعضي از كساني كه روضه ميخونن خيلي مطالعه نكردن و به اندازه كافي اطلاعات ندارن! اما در كل به قول خانم دكتر elham بايد عمق ماجرا رو ديد و درك كرد حالا اينكه شير شتر بوده يا نبوده با اينكه سوال خوبيه ولي اون قدر اهميت نداره! من قبول دارم كه بعضي از اين روضه خون ها افتضاحن و هر چي تو دهنشون مياد يا استنباط شخصيشونه پشت ميكروفن ميگن ولي اين ماييم كه بايد درست از نادرست تشخيص بديم !!! پس بيشتر به اصل موضوع دقت كنيم بهتره تا فرعيات!

    در پاسخ به: لحظه تحول #4408
    emerson
    کاربر

    وقتی مردم از کسی تعریف می کنند کمتر کسی باور می کند، ولی وقتی که از کسی بدگویی می کنند همه باورشان می شود.

    در پاسخ به: لحظه تحول #4407
    emerson
    کاربر

    مشکل ترین کارها این است که انسان خود را بشناسد و آسانترین کارها این است که از دیگران عیب جویی کند. “لردآویبوری”

    در پاسخ به: سخنی با کاربران سایت. (حتما همیشه بخوانید) #4693
    emerson
    کاربر

    شرمنده كه پا تو كفش مدير ميكنم اما برام يه سوال پيش اومده!‌ :

    اعضاي سايت كجا تشريف دارن؟! نه كامنتي نه تاپيكي نه فعاليتي!!! شماها كجاييد؟ نكنه بدجوري رفتيد تو كار روضه و از سايت غافل شديد؟! يكم از خودتون تحرك نشون بديد! 90% كامنت هارو 3-4 نفر ميذارن بقيه فقط تماشا چين!!! اين درست نيست! نگيد درس داريد كه ما خودمون هم معني درس رو ميدونيم! مطمئنا اين 3-4 نفر هم درس دارن اما تمام تلاششونو ميكنن كه سايت سر پا باشه و فعاليت داشته باشه! همه ما بايد تلاش كنيم تا پيشرفت كنيم! يكم احساس مسئوليت هم خوب چيزيه!!!

    در پاسخ به: بوی محرم #7004
    emerson
    کاربر

    بسيار تاپيك زيبا و پرمغزيه، لطفا بيشتر مطلب در اين راجع بنويسيد…

    در پاسخ به: داستان هاي طنز #6782
    emerson
    کاربر

    روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند

    یکی از مردها گفت  : من پسری دارم که کشیش است. هرجا که میرود مردم او را پدرخطاب میکنند

    مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او میگویند  سرورم“! 

    مرد سوم گفت ” پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی میشود مردم میگویند او را عالیجناب صدا میکنند

    مرد چهارم گفت  : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را قدیس بزرگخطاب میکنند

    زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسیار خوش هیکل ، با موهای بلوند و چشمهای روشن . وقتی وارد جایی میشود همه میگویند : “وای خدای من

     

    در پاسخ به: لحظه تحول #4405
    emerson
    کاربر

    If we can not love the person whom we see, how can we love GOD, whom we can not see..

    در پاسخ به: مشاعره #5555
    emerson
    کاربر

    يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز                   كه به رحمت گذري بر سر فرهاد كند

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 945)