پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشتهها
-
emerson
کاربرراستش نفهمیدم آخرش چی شد که فوت شد اما شاید یکی از بدترین خاطرات دوره پزشکیم بود!
نمیدونم چش بود و MRI کجاشو میخواست بندازه فقط از دوستانش شنیدم که میگفتن ریه اش آب آورده بود اما به چه دلیلی و چگونه فوت کرد خدا میدونه اما اینو میدونم وقتی دیدمش دیسترس تنفسی نداشت و بهش نمیخورد به خاطر آب ریه از دنیا بره! ازین ناراحتم که شاید بهش نرسیدن و مشکلشو پشت گوش انداختن میدونی که بیمارستان های دولتی چجوریه! شاید خودم دنبال کارش میفتادم میتونستم کاری واسش بکنم! نمیدونم!!! کاش یکمی دلمون واسه مریضامون میسوخت!!!
راستش قصور و تقصیر حرفش مفصله اما همین قدر بدون که قصور شامل موارد زیر است:
1-بی احتیاطی: یعنی عملی که نباید انجام میشده اما شده مثلا تیغ جراح تو شکم بیمار جا مونده!
2- بی مبالاتی: عکس بی احتیاطی است مثلا دارویی که نیاز به تست دارد را بدون تست تزریق کردن.
3-عدم مهارت
4-عدم رعایت نظامات دولتی هم که مشخصه
اما تقصیر مواردی غیر اینهاست و اصولا شدیدتر از قصور با اون برخورد میشه مثلا یک پزشک کشیک بیمارستان بدون هماهنگی بخش را ترک کند و در این فاصله بیماری یه دلیل عدم نظارت فوت کند پدر دکتررو در میارن! یعنی شخص مسقیما مسئول ضرریه که به بیمار میرسه و باید جبران خسارت کنه.
امیدوارم کافی بوده باشه.
emerson
کاربرشما که دیگه باید همه سوالها رو جواب بدی بالاخره واسه پره خونده بودی دیگه!!!
emerson
کاربربا نظرات و قوانینت به طور کامل موافق هستم و برای مورد پنچمت میتونی روی من حساب کنی.
emerson
کاربرمیفهمم دکتر جان اما خوشم میاد که خیلی ایدئال فکر میکنی البته نه تنها بد نیست بلکه خیلی خوبه اما باید وضعیت رو هم مد نظر داشت، الان مطمئنا از همه مباحث سوال طرح نخواهد شد و اصلا نمیدونم بچه ها چه مباحثی رو آماده هستن! پس پاسخ من هم همون جواب قسمت سوالات بالینیه اجازه بدید کمی اینجا راه بیفته و اعضا افزایش پیدا کنه و طبق نظر دوستان تاپیک های جدید رو تشگیل میدیم.
موافقی؟
emerson
کاربربرای شروع من دوره داخلی و اعصاب رو گذروندم و آماده طرح سوال و یا پاسخ به آنها هستم…
emerson
کاربریعنی مایل به ادامه بحث نیستی؟!
اتفاقا با عقل و منطق هم میشه بهش رسید!
البته از راه دل هم نوع دیگه ایشه!
درسته ما شناخت بسیار ناقصی از خداوند داریم اما باز هم میتونیم همین شناخت هامون رو با هم در میان بذاریم!
به هر حال من هنوز مایل به ادامه موضوع هستم، امیدوارم از حرفهای من و یا نوع نگارش من ناراحت نشده باشی…emerson
کاربربه قول خودت چرا اینجا نوشتی و از موضوع این تاپیک فاصله گرفتی؟!
تو تاپیک خودش بنویس تا پاسخگو باشم!!!
به نظر من تاپیک زیادی هم ایجاد کردن باعث سردرگمی میشه!
اما هر چی شما بگید.
پس امین جان یه لطف کن کل مطالبی رو که درباره خدا نوشتیم رو به یک تاپیک جدید انتقال بده تا در اونجا ادامش بدیم.emerson
کاربرخوب شاید آدمشو پیدا نکردی قانعت کنه!
من درحد وسع خودم و یافته های شخصیم حرف میزنم.
ممکنه تلقین باشه ممکنه هم واقعی باشه!
حالا اگر خدا حرفامو بشنوه و کمکمون کنه که میکنه و ما به چنین چنین چیزی اعتقاد پیدا کنیم ضرری میبینیم؟
حالا اگه تلقین نباشه و ما اشتباهی بزرگترین حامیمون رو نبینیمو درک نکنیم میدونی چه ضرری میکنیم؟!
اگه اشتباهی تنها کسی رو که همیشه پشتمونه و کمکون میکنه و تنها کسی که همیشه همراهمونه و هر لحظه ما رو یاد میکنه رو از دست بدیم آیا متضررترین فرد روی زمین نخواهیم بود؟
لطفا خوب فکر کن…
دوست من اگه کمی بیشتر دقت کنی مطمئنا متوجه زمان هایی که خداوند بهمون کمک میکنه میشی!
ما برای محکم شدن و تکامل یافتن نیاز به سختی هایی داریم چه بخوای قبول کنی چه نخوای!
خدا برای تشکر کردن ماها یا اینکه بفهمیم اون داره به ما حال میده کاری نمیکنه! اولا خدا همیشه داره به ما حال میده وگرنه میفهمیدی اوضاع از چه قراره پس حالاشم ما خیلی از الطاف و مهربانی های خدا رو درک نمیکنیم! و البته هیچ وقت نیاز به تشکر ما نداره و نخواهد داشت بلکه این ماییم که به تشکر از او نیاز داریم تا پاک بشیم و به اون نزدیک بشیم! داشتم میگفتم ما تو سختی هاست که تکامل پیدا میکنیم چون مجبور میشیم به چیزهایی دقت کنیم که قبلا دقت نمیکردیم و به چیزهایی فکر کنیم که قبلا فکر نمیکردیم و تجاربی رو بدست بیاریم که در آینده به درردمون میخوره!
ببین درسته سختی سخته مشکلات دردناکه اما همه اینها گذراست کاری که ما باید بکنیم اینه که تو هر سختی نکته ای که داره رو شناسایی کنیم اینو من نمیگم اینو اون غربی هایی میگن که که خیلی خدا رو نمیشناسن( هر چند که ما هم نمیشناسیم!) !
اما حکمت: واقعا من به حکمت اعتقاد دارم و مطمئنم اگه تو بهش اعتقاد نداشته باشی هم پیدا خواهی کرد! منظور اینه که در یک زمان یک فعل که شاید خیلی هم خوب باشه اما باشرایط زمانی و مکانی صدق نمیکنه و عواقب بدی داره رو ما میخوایم انجام بدیم اما خدا از روی حکمت یا لطف یا هرچی میخوای اسمشو بذاری جلومونو میگیره بعد ما شاکی میشیم که چرا ! چون ما به اتفاقات عالم احاطه نداریم و آینده رو نمیبینیم اما خدا ازون اطلاع داره پس جلومونو میگیره! مثلا به فرض شما از یک دختر خانمی خوشت میاد و تصمیم میگیری باهاش ازدواج کنی اما هر کاری میکنی کارا راست و ریست نمیشه و هی مشکل پیش میاد و آخرشم ممکنه به هم بخوره حالا تو تعبیر میکنی آخه چرا چرا چرا؟؟؟!!! و کلی دپرس میشی و از همه عالم شاکی میشی اما اگر این اتفاقات نمیفتاد و تو با اون خانم ازدواج میکردی و بعد از 2 ماه مثلا طرف کنسر ریه میگرفت و فوت میشد خوب بود یا اینکه نه خیلی هم سالم بود و بعد از 6 ماه با هم اختلاف پیدا میکردید و طلاق میگرفتید چطور بود؟ آیا بهتر نبود که از اول 2 ماه سختی بکشی و ازون فرد فاصله پیدا کنی اما یک سال بعد با یک فرد بسیار بهتر ازدواج میکردی؟! مطمئنا بهتر بود! حالا ممکنه سوال پیش بیاد که اگه این جوری چرا این همه از هم طلاق میگیرن یا دچار مشکلات فراوان میشن؟ چون معادلات و قانون های این دنیا به این راحتی قابل توضیح نیستن!
سعی کن اتفاقات و اصلا کلا هر چیزی رو از چند بعد و جنبه نگاه کنی…
منتظرم جواب هستم تا بیشتر صحبت کنیم…
بقیه دوستان هم میتونن تو بحث شرکت کنن…emerson
کاربریک مورد دیگه که میخوام اضافه کنم اینه که یک پزشک باید توانایی القا مواردی رو که میخواد داشته باشه مثلا یک بیمار زیر بار مصرف داروهاش نمیره باید یک پزشک توانایی داشته باشه تا طرف رو متقاعد کنه که داروش رو مصرف کنه در این راستا یک پزشک باید اعتماد به نفس و چندی از استعداد هاشو وسعت ببخشه مثلا یک پزشک به نظر من باید درباره زبان بدن(body language) اطلاعات زیادی داشته باشه و باید طرز راه رفتنش نوع صحبت کردنش، خندیدنش و همه چیزش با بقیه فرق کنه به نوعی که یک انسان تاثیرگذار در حرفش باشه!
emerson
کاربرچشمها را باید شست جور دیگر باید دید
سر فرصت بیشتر صحبت میکنم…emerson
کاربردستت درد نکنه هم ما رو راحت کردی همه بقیه اعضای سایت رو!
emerson
کاربرامین جان خیلی تلاش کردم گروه پزشکان چند استعدای و انجمن های اون رو حذف کنم اما نیمشه!
لطفا راهنماییم کن!
میزنم حذف بشه اما صفحه برمیگرده سر جای اولش!!!emerson
کاربربسیار ممنون از نظراتت.
اشکال اول:منظورم از نادر این بود که کسی نارسایی خانواده نداشته باشه نه اینکه مبتلا به به مورد دوم نباشه! اشتباه متوجه شدی!
درباره اشکال دومت حرف خیلی دارم!
اشکال سوم: منظورم این بود که هر کسی که کمی هوش داشته باشه میفهمه چیزی به عنوان خدا وجود اما ممکنه درباره بعضی در ویژگی های اون اختلاف نظر وجود داشته باشه!
اشکال چهارم رو قبول میکنم جنس مقابل، عذر میخوام.
اما درباره اشکال چهارم: به دلیل طولانی نشدن مطلب کلمات و عباراتی رو آوردم که الزاما مساوی نیستن، البته که دوست داشتن و عشق با هم خیلی فرق دارن، کاملا واضحه! من ممکنه ده ها نفر رو دوست داشته باشم اما فقط عاشق چند نفر باشم (این قسمت فقط به جنس مقابل ارتباط نداره بلکه منظورم تمام آدمهاست).
تعاریفت درباره تنهایی رو کاملا قبول دارم و از بقیه دوستان هم میخوام در این باره بیشتر صحبت کنن.
اما درباره مورد سوم کمی میخوام صحبت کنم: البته که راههای متفاوتی برای شناخت و رسیدن به خداوند هست و هر کس خداوند رو یه جورمیبینه من کاملا قبول دارم.
یه چیزی میخواستم یادآوری کنم که درباره خداوند از واژه موجود استفاده نکن لطفا( حتما دلیلیشو متوجه میشی دیگه!)
با خداوند راز و نیاز کردن منکر این نیست که با بنده اون صحبت و یا درد دل نکنی ما هر چیز جای خودشو داره!
اما درباره ارتباط قلبی، من کاملا بهش اعتقاد دارم چون لمسش کردم و فقط چون از کسی شنیده باشم نمیخوام درباره اون صحبت کنم، این مبحث رو از چند منظر میشه بررسی کرد: اولی که به نظرم بیشتر عقلانی تر میاد و فکر کنم برات ملموس تر باشه اینه که وقتی با خدا یا هر اسم یا نیرویی که میخوای اسمشو بذاری درد دل میکنی سبک میشی چون با اون نیرو ارتباط برقرار میکنی و انرژی های منفی و مخرب رو با انرژی های مثبت جایگزین میکنی، نمیدونم چقدر این مطلب رو قبول داری که ما همه از خداوند هستیم و خدا از انرژی های خودش به ما اعطا کرده منظورم اینه که ما آدمها از هم و از خدا جدا نیستم و با هم ارتباط داریم ولی این ارتباط هرگز دیدنی نیست بلکه حس کردنیه یعنی این که تو درسته خدا رو جلوت نمیبینی اما اونو همون طور که گفتی حس میکنی، اون جوابت رو به صورت کلام نمیده اما همون ارتباط قلبی یا از طریق همون انرژی باعث میشه تو حس بهتری بکنی و سپس خواهی دید مشکل یا هر چیزی که به خاطر اون احساس ناراحتی میکردی رفع میشه، آیا فکر کردی چه جوری؟ یعنی میشه آدم فکر بکنه همه مشکلاتش فقط توسط خودش و پاره ای از اتفاقات خود به خود حل بشه؟ البته خدا مشکلات رو از طریق قانون ها و وسیله هایی که در دنیا هست حل میکنه که اصلا تابلو نمیشه اما این مورد هیچ وقت از نگاه بعضی انسانها پوشیده نمیمونه!
از طرفی همین درد دل کردن به تنهایی آدم رو سبک میکنه، مثلا یکی که جلوت نشسته و کاری جز سر تکان دادن نیمکنه و تو بعد از صحبت کردن باهاش احساس بهتری میکنی، چرا؟ یعنی سر تکون دادن یه آدم باعث بهتر شدن تو میشه؟ هرگز! درد دل کردن چه با آدم یا با خدا به تنهایی باعث احساس بهتری میشه.
اما در مرد تکیه گاه، این موضوع اهمیت بسیار زیادی داره چون اگه آدم احساس وجود یه تکیه گاه یا حامی رو نداشته باشه به سرعت در مشکلات و نارسایی زندگی خودشو میبازه و افسردگی پیدا میکنه، این مورد یکی از دلایل اصلی ناراحتی های روانی در غرب و حتی جامعه خودمونه که فقط اسم خدا و دین رو بلدیم هست.
شده دچار مشکل یا شرایطی بشی که مطمئن باشی هیچ آدمی نمیتونه بهت کمک کنه؟ و از هر کس میتونستی کمک خواستی اما دیدی کاری از اونا بر نمیاد؟ و آیا شده تو این شرایط حس غریبی به کمکت بیاد و آرومت کنه و حتی باعث حل مشکلت بشه؟ اون حامی خداست که جای اونو خیلی وقتا با موجوداتی از جنس خودمون اشتباه میگیریم و منشا اصلی رو گم میکنیم!
اما به نظر من به آسمون نگاه نکن بلکه به درونت نگاه کن یعنی چشماتو ببند تا ورودی اطلاعات کمتر شده و بهتر بتونی با خودت و درونت ارتباط برقرار کنی، تو که درباره مراقبه اطلاعات داری! اما یه مطلب یادمون نباید بره و اون اینه که اگر ما از ارتباط با خدا حس میکنیم جوابی نمیگیریم تقصیر ماست که جواب هارو درک نمیکنیم و گرنه خدا جوابمون رو میده!!!
ما خودمون رو از خدا دور کردیم و طول میکشه که مجدد ارتباطمون رو بسازیم!
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.
از این که درباره نوشته هام انتقاد کنید هرگز ناراحت نمیشم این رو به یاد داشته باشید.
مرسی تا آخر خودنید.emerson
کاربرابتدا بابت طولانی شدن مطلب عذرخواهی میکنم اما چه کنم که مبحث پر مطلب و با اهمیته! امیدوارم تا آخرشو بخونید…
خوب داشتیم درباره تنهایی صحبت میکردیم: چرا بعضی از ما احساس تنهایی میکنند؟
به دالایل زیادی:
اولی(1-) که شاید بشه گفت شایع ترین مورد هست نارسایی در خانواده هاست که باعث میشه فرزند تحت شرایطی رشد کنه که احساس تنهایی کنه مثلا پدر و مادر هر دو کارمند هستن و زمان زیادی در کنار فرزندشون نیستن و یا هستن ولی به دلایل شخصیتی یا اختلاف سنی فرزند رو اون جوری که باید باشه درک نمیکنن و یا هستن و درک متقابل خوبی دارن اما به علت عوامل بیرونی و مشکلات حال و حوصله گوش دادن به حرف کسی رو ندارن و یا فرد خواهر و برادر هم سن و سال خودشو نداره و یا…دومی (2-) اگر فرد مبتلا به دلیل اول نباشه ( که فکر کنم خیلی نادره! ) دلایل دیگه ای هم هست: مثلا شخص شخصیتی داره که میخواد با یه نفر مثل خودش و با طرز تفکر خودش همراه باشه و همچین آدمی تو خانوادشون نیست که باهاش هم راستا باشه و در بیرون هم چنین آدمی رو پیدا نمیکنه خوب احساس سرخوردگی و تنهایی میکنه!
سومی (3-) این دلیلو باید اول مینوشتم چون اهمیت بسیار بالایی داره و اون اینه که فرد یه احساس نیازی به موجود یا یه چیزی رو پیدا کرده که خودشم نمیدونه چی میخواد! یعنی یه نیاز فطری رو احساس میکنه و پاسخی برای اون پیدا نمیکنه و احساس تنهایی میکنه، حالا اون چیه؟ احساس نیاز به ارتباط با خداوند! فکر نمیکنم نیازی به اثبات خداوند در این جا باشه چون هر کسی که کمی هوش داشته باشه خداوند رو حس میکنه، مشکل این جاست که ما به خاطر اعمالمون از خداوند دور میشیم و خودمون هم نمیفهمیم چمونه! آرامش نداریم ، بی حوصله میشیم ، دنبال همون تکیه گاه که گفتم میگردیم اما پیداش نمیکنیم و یه احساس غریب و تنهایی و بی کسی رو پیدا میکنیم و هر کاری هم که بکنیم این نیاز با هیچ چیز غیر اون که باید باشه پر نمیشه، حالا اگر خداوند کمک های خداوند و چراغ های راه رو نبینیم وضعیت بسیار بدتر و افسردگی پیش خواهد آمد…
چهارمی (4-) در پیرو موارد بالا اگر فردی یک یا چنتا از مشکلات ذکر شده رو داشته باشه به دنبال فردی خواهد گشت که درد دلشو به اون بکنه و سفره دلشو واسه اون باز کنه اتفاقی که اینجا میفته اینه که خیلی از ماها در انتخاب چنین فردی اشتباه میکنیم و یا بیش از حد اعتماد میکنیم و بیش از حد اطلاعات به بقیه میدیم و خود این موارد و اتفاقی که در پس اون میفته باعث دپرس شدن و در نتیجه احساس بی اعتمادی به همه و در نتیجه احساس غریبی از تنهایی شد…
پنجمی (5-) تا حدودی مربوط به مورد چهارمه که به نظر من بالای 50% جوونها با اون درگیر یا حداقل آشنا هستن و اون چیزی نیست جز علاقه به جنس مخالف یا همون قضیه عاشق شدن! یه فردی به دلایل مختلف شیفته فردی میشه اما برای با اون فرد بودن و یا ازدواج با اون مشکلاتی داره و در واقع بین دوراهی عقل و دل میمونه چون دل میخواد به معشوق برسه و طاقت فراق نداره و فقط به وصال فکر میکنه اما عقل چیزای دیگه رو هم میبینه! حال فرد در مقابل احساس شدیدش چه کار میتونه بکنه؟! مطمئنا هر تصمیمی رو هم که بخواد بگیره یک فاز دپرسی رو طی خواهد کرد که در اون مدت احساس تنهایی هرگز رهاش نمیکنه
متشکرم تا پایان این قسمت با بنده همراهی کردید.
فعلا تا همین جا فکر کنم بس باشه!
بیایید درباره همین ها صحبت کنیم …emerson
کاربرمن صحبت های خانم دکتر elham رو تایید کرده و کاملا موافقم، دکتر باقری هر چند که برای شما احترام خاصی قائل هستم اما با شما کامل موافق نیستم!
ما باید اورژانس ها و مواد ضروری بلد باشیم در این که حرفی نیست اما به نظر من باید خیلی بیشتر ازین حرفها بلد باشیم! ما در مقابل مردم مسئولیم وقتی بیمار میاد میگه فلان مشکلو دارم نمیتونیم بگیم این مورد شما جزو موارد شایع و اورژانسی نیست پس من بلد نیستم و سریعا ارجاع بدیم! ما باید تمام تلاشمونو بکنیم و درس بخونیم دیگه بقیش با خداست!
دکتر جان نمیخوام حرفای غلمبه سلمبه بزنم اما هرگز به کم راضی نشو و هرگز خودتو دست کم نگیر ، چرا ما نباید در حد یه متخصص بیمار رو درمان کنیم درسته اون بیشتر درس خونده اما تو کتابای ما هم خیلی از مطالب رو نوشته که اگه بلد باشیم اندازه یه متخصص به درد میخوریم!
یکی از اینترنهای ما اینجوریه که واقعا اندازه اساتیدمون بلده اونم نه فقط در یک رشته تخصصی بلکه در تمام رشته ها!
اما درباره زیاد بودن درس پزشکی و تنهایی و دپرس شدن رابطه هست اما این رابطه خیلی طیف وسیعی داره و متفاوته !
یعنی هر کی پزشکیه دپرس میشه ؟ خوب نه، مشکل دپرس و اینا موضوعاتیه که فراتر ازین حرفهاست و خیلی اهمیت داره پس بیاید در این رابطه بیشتر صحبت کنیم… -
نویسندهنوشتهها