پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 945)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • در پاسخ به: توی کمیته تحقیقات چی میدن؟ #7116
    emerson
    کاربر

    بابا علاقه !!! دست مارم بگيريد كه دنبال منافعيم!!!!

    در پاسخ به: اجازه راهنمایی برای سقط #7105
    emerson
    کاربر

    دكتر شما مسئوليد شك نكنيد!!!

    سوال ناقصه، بايد ديد ابتدا در چه سني هست شخص و جنينش و واقعا حتما پرسيد دليلش از اين كار چيه البته ملت جز دروغ نخواهند گفت ديگه ميمونه به هوش دكتر كه باور كنه يا نه! حتما مثلا ميگه پول نداريم بچه رو بزرگ كنيم!!! يا يه همچين چيزايي كه آدم دلش به رحم بياد! ولي خب نبايد گول خورد و به قول شما خودشو زير بار مسئوليت دنيوي و اخروي ببره! مسلما اگه نشه دليل واقعي رو درك كرد من هرگز كمك نخواهم كرد اما اگر شرايط فرق كنه و واقعا دليل قانع كننده اي باشه و سن جنين كمتر دميده شدن روح باشه بر حسب شرايط فقط شايد راهنماييش كنم شايدم نه اما هرگز مستقيما دارويي نميدم و هيچ پروسه اي انجام نميدم!!!

    در پاسخ به: اجازه راهنمایی برای سقط #7102
    emerson
    کاربر

    يعني ترجيح ميديد بره قرص اشتباهي يا دوز زياد بخوره يا يه جايي بره كورتاژ ناصحيح كنه خونريزي شديد كنه بميره؟! اين جوري ديگه شريك چيزي نميشيد نه؟! همچين آدمي نصيحت پذير نيست تو اون شرايطش و ممكنه هر كار غلطي رو مرتكب بشه ، آيا وطيفه ما نيست بهش كمك كنيم؟!

    در پاسخ به: جشنواره رازی #7112
    emerson
    کاربر

    باز خوبه يه چيزيش به شما ميرسه به ما كه همونشم نميرسه البته همون بهتر نرسه ما اهل كبر و ريا نيستيم!!!

    در پاسخ به: وزن مرگ…!!! #7053
    emerson
    کاربر

    خواهش ميكنم، شرمندم من خودمم آخه دوست دارم از يكي اينارو بپرسم چون جوابهاي خودم شايد از روي حدسيات بشه ! بهتره كسي جواب بده كه واقعا از روح و جسم و اينا سر در بياره!!! اگه همچين كسي رو پيدا كرديد به مام بگيد چي جواب دادش…

    با تشكر

    در پاسخ به: بوی محرم #7032
    emerson
    کاربر

    خب اين بحثو چرا كسي ديگه ادامه نميده؟!

    من يه سوال دارم: به نظر شما اين رسم كه مردم عموما محرم رو سياه ميپوشن، مردا ريش ميزارن، يا مثلا زنها گيسوانشونو رنگ نميكنن چقدر درسته؟ اصلا اين كار درسته يا غلط؟! دليلش چيه؟! فايدش چيه؟ و تا كي و چند روز اين كارارو بكنن صحيحه؟

    در پاسخ به: اجازه راهنمایی برای سقط #7100
    emerson
    کاربر

    سلام عليكم دكتر جان، نيستي؟! سرت شلوغه ها !!! اين سوال قبلنا تو سايت مطرح نشده بود؟! شايد تو سيستم قبلي بود! شما يادت نيست؟!

    در پاسخ به: تقلب!!! #7071
    emerson
    کاربر

    بحثو پيچيده داريد ميكنيدا !!!! من به كسي ميرسونم كه ببينم داره لنگ ميزنه و نگران افتادنشه نه اينكه برسونم كه نمرش بالاتر از من بشه!!! همه چيز تو اين دنيا استثنا داره و هيچ چيز قطعي نيست و همه چيز نسبيه! قانون هم همين طوره! حتي دروغ هم تبصره داره!!! هر چيز فقط در شرايط خودشه كه معني واحدي ميده و در شرايط مشابه ممكنه معني عكس بده!

    در پاسخ به: وزن مرگ…!!! #7051
    emerson
    کاربر

    چقدر سوال!!! اگه نگيد به من كه اين طرف هم هرچي ميگيم ميچسبونه به انرژي در پاسخ ميتونم عرض كنم ما يك بعد مادي داريم يك بعد غير مادي بعد مادي ما وابسته به بعد غير ماديه، مرگ وقتي اتفاق ميفته (به نظر من) كه بعد غير مادي از بدن مادي جدا ميشه يعني اينكه ماده سر جاش هست ولي انرژي حياتي و روحانيش كه ميتونيم بگيم از طريق اون روح تامين ميشده از دست رفته، حالا در خواب چه اتفاقي ميفته؟ سوال بسيار قشنگيه كه من خودم هميشه دوست داشتم جوابشو بدونم! بعد غير مادي از شر بعد مادي و افكارش و مديريت اين بدن كمي راحت ميشه و بسياري از فيلترهاي مزاحم برداشته ميشن و روح پرواز ميكنه، البته نميدونم چجوري ولي گويي همش جدا نميشه و قسمتي از اون پيش بدن ميمونه! حال فسمت جدا شده روح به عالم ديگه و يا يه جاهاي عجيب غريبي ميتونه بره كه در بيداري نميتونه! خوب ميدونيد كه افرادي كه تمرين كردن ميتونن روحشونو از بدن خارج كنن، (سوال نپرسيد كه خودمم يه عالمه سوال دارم ولي نميدونم از كي بايد بپرسم! ) يا افراد ميتونن در حال بيداري با خلسه به گذشته و آينده سفر كنن همون كاري كه ما در خواب فقط ميتونيم انجام بديم اونم ناخودآگاه! پيشنهاد ميكنم يه سري بريد من و خود و اينارو از روانشناسي هليگارد بخونيد خيلي باحالتر ميتونيد به قضيه نگاه كنيد!

    من فكر نميكنم آدم خواب از بيداريش سنگينتر باشه رو چه حسابي اين حرفو ميزنيد؟! اينكه چرا باكتري ها ترتيبشو نميدن به خاطر اينكه زنده است و انرژي الهي در اون جريان داره!!!

    در پاسخ به: تقلب!!! #7069
    emerson
    کاربر

    در خدمتتون هستم، منتظر بودم بچه ها بيشتر بگن بعد من نظر بدم!

    من به شخصه از تقلب متنفرم و خودم كم يادم مياد تقلب كرده باشم اما اگه كسي ازم كمك خواسته باشه فيلم بازي نميكنم بگم نه، از لحاظ شرعي مشكل داره! و بهش ميرسونم اما خودم از كسي جز خدا كمك نميگيرم!!! حالا دليلشو ميتونم بگم بيشتر به خاطر اخلاقياته! ميدونيد گير سر چيه؟! آدمهاي امروز بيشتر نتيجه گرا شدن در حالي كه بايد كمال گرا باشن يعني چي ، يعني اينكه يه نمره يك عدده و نشان دهنده چيز زيادي نيست و واقعا نميتونه ميزان علم يه فرد رو  به درستي تخمين بزنه به خصوص در رشته ما كه علم يه قمست كوچيكي از كاره و موارد ديگه اي نقش زيادي دارن! من به شخصه برام نمره هيچ اهميتي نداره حالا نه به اين غليظي ولي منظورم اينه كه كم اهميته، معدل يكي 20 بشه يكي 16 خيلي واقعا فرق بينشون هست؟ شايد آره شايدم نه! بستگي داره! به همين دليل من تقلب نميكنم چون در حد پاس شدن عموما بلدم بقيشم ديگه بيخيال ميخواد 18 بشه يا 16 تفاوت چنداني نداره پس خيلي ريلكس تر از بعضيام كه فقط به نمره فكر ميكنن! بعضيام هستن كه معتاد تقلب كردنن يعني خودشونم خوب بلدن ها ولي بازم نميتونن مشورت از هم نگيرن كه اين ديگه مرضه! در كل به نظر من تقلب كار درستي نيست اما اگه در امتحاني باشه كه رتبه بندي يا نمرش اهميت رقابتي نداشته باشه و شما با تقلب به نمره افراد برتر نرسيد عيبي نداره هر چند كار اخلاقي نيست! حالا اگه ترس از افتادن واقعا شخص داشته باشه به نظرم ميتونه چنتايي از بغل دستيش بپرسه تا حد پاس شدن برسه تا الكي چند ماه عقب نيفته! انشالله براي پره انترني ميشينه ميخونه كه مديون هم نشده باشه!!!

    در پاسخ به: وزن مرگ…!!! #7049
    emerson
    کاربر

    من پزشكي قانوني گذروندم ولي درباره سنگيني بيشتر جسد چيزي يادم نمياد گفته باشن!!! همون جمود نعشي كه ميفرماييد تا حدودي درسته مثلا ببينيد يه نفر قبل از مرگ تا حدودي خودشم در جابجا كردن خودش كمك ميكنه كه وقتي مرده باشه قاعدتا اين كمك نيست شايد به خاطر اون سنگين به نظر برسه، بازم اگه كسي به پزشك قانوني دسترسي داشت ازش بپرسه من سال قبل گذروندم ديگه استادرو نميبينم!!!

    امين جان روح جزو موارد كم شناخته شده جهانه ولي در حدي كه من ميدونم روح هم از جنس يه جور انرژي هست، همون طور كه ميدونيد ماده هم از جنس انرژي هست فقط به دليل تراكم بيشتر قابل ديدن براي چشم ما شده، حتما دقت داريد در سطح ريز مولكولها و الكترون ها و كوارك و حتي ذرات ريزتر ميبينيم همه از جنس انرژي ميشن و واقعا چيزي به عنوان ماده نيست، ميدونيد كه يه اتم چقدر فضاي خاليه و چقدرش متراكمه از همون متراكمه چقدرش بازم خاليه و همين طور ادامه بديم ته ته كل زمين مثلا ميشه اندازه يه نخود فرنگي!!! با اين تفاسير به نظر من روح وزن نداره چون انرژي متراكم نيست و بسيار رقيقه البته چشماني اين قدرتو پيدا ميكنن حتي اين انرژي با اين رقت رو هم ببينن و درك كنن، نميدونم درباره هاله ، قالب مثالي و اين حرفا چيزي شنيديد يا نه ، روح هم يه چيز تو اين مايه هاست!!! امين جان مغز اگر به يك منبع انرژي روحاني وصل نباشه كار نخواهد كرد اگه مغز تو در بيارن به نظر من به تنهايي هيچ كار كردي نخواهد داشت مگر اينكه در بدن و به يك انرژي روحاني فردي ديگه وصل بشه! حال اين مغز با چه كيفيتي كار ميكنه سوال سختيه ولي فكر كنم بعضي ويژگي هرگز در آن ديده نخواهد شد مخصوصا موارد فرازميني و روحانيش مسلما تغيير ميكنه در اين بين به نظر من ego , super ego  هم تغيير خواهد كرد حالا چقدرش بماند!!! حالا موافقيد يه امتحان بكنيم ببينيم چي ميشه؟ چطوره؟!

    در پاسخ به: داستانهاي كوتاه و آموزنده #6652
    emerson
    کاربر

    خواهش ميكنم، لطف داري

    در پاسخ به: داستانهاي كوتاه و آموزنده #6650
    emerson
    کاربر

    کشیش سوار هواپیما شد.
    کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.
    در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.

    هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!” همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”

    موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، “با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد.” نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد.

    طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوب‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.

    نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونه‎ای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را می‎بست، و سپس می‎گشود و دیگربار به خواندن ادامه می‎داد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی می‎خواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.

    هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما می‎کوفت، یا می‎خواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد.

    کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان می‎گریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او می‎خواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.

    دخترک به سادگی جواب داد، “چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه می‎برد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است.” گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!

    در پاسخ به: لحظه تحول #4415
    emerson
    کاربر


    از ديروز بياموز، براي امروز زندگي كن و به فردا اميد داشته باش
    (انیشتین)

    در پاسخ به: تقلب!!! #7064
    emerson
    کاربر

    با تشكر از شركت دوستان در بحث، 3 تا نظر داريم يكي كلا مخالف يكي نميچه مخالف و يكي كلا موافق !!! چقدر ضد و نقيض!!! حالا يه سوال براي دكتر الهام، اگه يه امتحاني بسيار مزخرف باشه و سوالاش هم غير نرمال باشه و دوستان شما با تقلب پاس بشن شما اگه تقلب نكنيد در عين درس خوندنتون ميفتيد بازم ميگيد تقلب كار بديه؟! در ضمن يه سوال ديگه مگه شما هر چي واسه امتحان ميخونيد يادتون ميمونه كه واسه آيندتون به درد بخوره؟! انصافا چقدر از مباحث دو ماه پيشتون يادتونه؟! اين جور امتحان دادن و حفظ كردن وقتي يادتون ميخواد بره چقدر اهميت داره؟! يعني راه نداره واقعا تقلب كرد؟! اگه از 6 ماه عقب افتادن با تقلب بشه جلوگيري كرد بازم حرامه؟!

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 945)