پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشتهها
-
aminima
مشارکت کنندهخب من با این موافقم، اما با 180 درجه اختلاف!!
این میگه نوروترنسمیترها و هورمون ها هستند که عشق رو می سازند و غیره… ولی من میگم این عشقه که این نوروترنسمیترها و هورمونها رو میسازه!
من بر این باورم که حالات روحی ما، در جسم ما نمود پیدا میکنه. مثلا روح که غمگین میشه، ظاهرش اینه که فلان ماده در بدن بره بالا. من انسان رو اول یک روح می بینم که در یک جسم وجود داره. و حالاتی مثل عشق و خوش حالی و غمگینی و عصبانیت و غیره رو ناشی از این روح می بینم. ولی مثلا گرسنگی، یا تشنگی رو مربوط به جسم میدونم.
نوشته ی بالا خوبه، ولی بر عکسش به نظر من!
aminima
مشارکت کنندهما که گفتیم یازده !!! حالا چرا؟؟ الله اعلم!
aminima
مشارکت کنندهپسر عین دوربین فیلمبردای! خیلی جالب بود. ممنون.
aminima
مشارکت کنندهیکی از دوستان سایتی رو معرفی کردند که به نظر بسیار عالی میاد. البته برای استفاده از اون باید مرورگرتون آخرین نسخه باشه. مثلا فایرفاکس ۴.
aminima
مشارکت کنندهاووووووو سرم گیییییج میرهـــــه! معتاد شدم رفت… چه چیز باحالیه این… من ۲۲/۳۰۳ ثانیه زدم… ولی اگه بیشتر تلاش کنیم و ممارست کنیم میشه به مرز ۳۰ تا رسید. یه الگوی خاصی داره حرکتشون.
اما عمرا بشه یک دقیقه زد! به محض اینکه میسوزید مرورگرتون رو stop کنید تا بازی از اول شروع نشه. اون وقت همین طور مربع های آبی حرکت میکنن. سرعت سرسام آورشون رو خواهید دید. عمرا نمیشه توی همچون سرعتی عمل کرد. هیچ انسانی نمیتونه!!
aminima
مشارکت کنندهپسر خوب اگه آینده وجود داشته باشه و بتونیم ببینیمش، اون وقت این زندیگی ما بهیوده میشه خب! وقتی آینده از پیش تعیین شده باشه، دیگه زندگی کردن معنی نداره. آینده یعنی مجموع بینهایت حالاتی که ممکن است در اثر انتخاب انسان ها رخ بدهد.
aminima
مشارکت کنندهفکر؟!! متوجه نشدید منظورم رو؟!!
چهارمین روز هفته، سه شنبه هست نه چهار شنبه. نیاز به فکر کردن نداشت اصلا.
aminima
مشارکت کنندهاینکه میگی اگر کسی بتونه به این طول موج ها یا لایه های انرژی دست پیدا کنه و ببینتشون پس میتونه گذشته و آینده رو ببینه. (منظور از دیدن، درک کردنه دیگه؟) با گذشته اش موافقم، اما با آینده اش نه. آینده ای وجود نداره، مدام داره ساخته میشه. و ما که نمیتونیم چیزی رو درک کنیم که هنوز بوجود نیومده.
aminima
مشارکت کنندهبه سومین روز هفته سه شنبه بگوییم صحیح است یا سشنبه؟!
یا مثلا به هفتمین روز هفته هفت شنبه بگوییم یا جمعه؟!!
aminima
مشارکت کنندهدر واقع چند تا من وجود نخواهد داشت. این طوری گفتم که بگم به نظر من اون دیدگاه درست نیست. ما جسم نیستیم که. در حقیقت ما روح هستیم. (توجه: من دارم با یه پیش زمینه از دین نظرم رو میسازم…) و این روح به جسم بواسطه ی چیزی که بهش میگیم جان متصل شده. این واضحه که بیماری های روحی میتونن نمود جسمی پیدا کنن و بیماری های جسمی هم میتونن باعث ناراحتی روح بشن. در واقع واسه اینکه آدم بتونه در این دنیای محدود گذران عمر بکنه، این جسم نیاز هست. وقتی کسی میمیره، حسمی رو دفن میکنن. اون ها کسی رو دفن نمیکنن، اون شخص نمرده، اون شخص روحه، اون شخص فقط از جسمش جدا شده. بنابراین این از روح. حالا شما یه برنامه ی کامپیوتری رو در نظر بگیر که به طور پیوسته باید فعال باشه و امکان توقف یا برگشت به مراحل قبلی رو نداشته باشه. اما این برنامه از خودش یک گزارش log هم داره. به نظر من این log همون گذشته هست. ما نمیتونیم اون چیزی رو که اتفاق افتاده (برنامه انجامش داده) باز هم ببینیم، فقط میتونیم از روی اون گزارش درک کنیم چه اتفاقی افتاده. حالا فرض کنید این برنامه رو شما نوشتیش. پس به چند و چونش واقفی و میدونی به چه نحوی داره عمل میکنه. فرضا که این توانایی رو داری که قدم بعدی برنامه را بدانی! و همین طور قدم بعدی ای که بعدا بوجود میاد و …. تا… . و شما این برنامه رو طوری ساختی که هیچ اتفاق بدی نیفته. ولی این برنامه پر از قسمت های شرطی هست (همون if , else ) یعنی این برنامه طبق شرایطی که پیش میاد، بین چند گزینه انتخاب میکنه. اما این برنامه نمیتونه چیزی رو انتخاب نکنه. و نمیتونه چیز بدی رو انتخاب کنه، چون اصلا چیز بدی تو براش معین نکردی. زندگی انسان هم شبیه همین، اما با یک تفاوت. خدا انسان و زندگیش رو آفرید. به چند و چونش واقفه. تمام حالات انتخاب های یک انسان و تاثیراتش رو بر چیز های دیگه میداند. و از طرفی خدا تمام حالات را خوب و خیر آفریده. در نگاه اول پس این انسان انتخاب های بیشماری داره که تمامشون خیر هستند. اما چی میشه که بدی بوجود میاد؟ نکته: اختیار انسان در نپذیرفتن مشیت و خواست خدا. وقتی یک نفر به این قضیه ایمان نداره که بتونه بگه: خدایا هر چی خیره برام بوجود بیار، اون وقت انتخاب هایی میکنه که طب برنامه ای نیست که خدا نوشته. اون وقت دیگه اون حالت براش خیر نخواهد بود. من حرفم بی ربط نیستا، دارم در مورد آینده میگم. گذشته رو گفتم. دارم میگم آینده ی انسان این طوریه که بوجود میاد. چرا، به نظر من آینده در حال شکل گرفتن و تبدیل شدن به یک گزارشی است که ما به این میگیم گذشته. و نقش انسان این وسط، نحوه ی انتخاب کردن ها و شکل دادن و در نتیجه گزارش زندگیش رو ساختنه.
نکته ی مهم: برنامه یک کد کامپیوتریه. درسته؟ چندین و چند خط دستورات ساده و پیچیده. چیزی جز حروف و علائم نیست. اما هر خط دستوری که اجرا میشه، کاربر اون رو به شکل قابل درک برای انسان میبینه. مثلا یک مثال بسیار ساده، یک فایل موسیقی mp3 . این فایل رو شما با notepad باز کنی صرفا یه سری چرت و پرت میبینی که نمیتونی ازش سر در بیاری. اما اگه اونو یک player باز کنه، تو صدا میشنوی. میخوام اینو بگم، اجرای هر خط از دستورات برنامه یک نماد گرافیکی -ماندگار- داره. چرا ماندگار؟ چون اگه ماندگار نباشه اون وقت گام بعدی اصلا بوجود نمیاد خب! حالا نتیجه: ما هر کاری در این دنیا میکنیم، به صورت دستورات غیر قابل فهم همون برنامه هه است. که یک نمود گرافیکی هم داره که ما اون رو نمیبینیم، کجا میبینیمش؟ وقتی که پرده ها کنار زده شوند… آخرت… اون وقت ما نمود گرافیکی کارهایی رو که درایندنیا کردیم، اون موقع خواهیم دید. وقتی یک نفر مرتکب یک کار بد میشه (گناه) به اصطلاح دستوری رو اجرا کرده که چیزی ازش سر در نیاورده، اما در همون لحظه، اون دستور برابر بوده با مثلا به قول دین سوختن در آتش یا هر چیز دیگه. پس اگه یک کسی بتونه این نمودهای گرافیکی اون دستورات رو ببینه، دیگه خوش به حالشه. (چرا این طور میگن که امام ها و پیامبران گناه نمیکردند؟ چون اینها اون گرافیکیه رو درک میکردند)
میدونی، شاید بشه این طور فکر کرد که دنیای موازی ای که الان با دنیایی که ما داریم درکش میکنیم، همون آخرته. همون چیزیه که بهش میگیم بهشت و جهنم. یعنی همون نمود گرافیکی کار های ما در این دنیا. 😕 من منظورم از دنیای موازی که در مطلب قبلی گفتم یک چیز دیگری بود، و اون دنیا ها یا دنیایی بود که سرگذشت ها و حال ها و آینده ها توش وجود داشتند و میتونستیم بهشون نفوذ کنیم که گفتم به نظرم همچین چیزی نیست.
پرستیژ رو دیدم. حقه ناک و نکته دار بود. اما اون یکی رو ندیدم. برام بیار. اوه، لطفا. 🙂
به نظرم این بحث ها رو همین جا ادامه بدیم. هی تاپیک تاپیک نکنیم.. چون اینا به یه طناب اصلی متصل اند که مشکل ما هم درک این طنابه. بهتره همه چیزو مرتبط با هم داشته باشیم.
aminima
مشارکت کنندهزندگی بهانه ایست برای به یاد تو بودن…
aminima
مشارکت کنندهمن با یک دوست اهل مطالعه حرف زدم در این موارد. و ایشان حرفهای بنده را تکمیل کرد و من به این نتیجه رسیدم:
اینکه این حرفهای من همون فلسفه ی ملاصدرا هست. که تا حدودی درسته و تا حدودی هم نه. (البته درست که میگم منظورم فلسفه ی اسلامی هست).
در کل میتونم این طوری بگم که ایشون گفت نمیشه با جسمت بری به گذشته. چون گذشته ای دیگه وجود نداره که مادی باشه. اما میتونی حلول پیدا کنی در جسمی که در گذشته حضور داشته. یعنی روح تو وارد جسمی بشه در اون زمان. و این جسم نمیتونه یک موجود عالی باشه. میتونه جامدات و نباتات (گیاهان) باشند. مثلا شما حلول پیدا میکنی در درختی که در مثلا در روز عاشورا در اون جا بوده. توضیح: هر چیزی در این دنیا درک داره. اون درخت هم درک داره. پس شما میری در اون درخت حلول میکنی و درک آن درخت را درک میکنی. این میشه سفر به گذشته. و چون نمیتونی مثلا در جسم یک انسان حلول پیدا بکنی نمیتونی چیزی رو تغییر بدی. به نوعی شما فقط از بالا شاهد یک اتفاق هستی. اتفاقی که افتاده و توسط مثلا یک درخت درک شده و شما داری اون درک رو درک میکنی. و روح شما اینکار رو انجام میده. نه جسم شما.
در مورد آینده هم اون چیزی که گفتم تا حدود زیادی قابل قبوله. (یعنی از نظر فلسفه اسلامی)
من به نظرم این فلسفه با عقل بیشتر جور در میاد تا نظریه دنیاهای موازی و سفر در زمان و …
aminima
مشارکت کنندههم… درنگاه اول توضیحی که برای تغییر نکردن حال میدی درست به نظر میاد. اما اگه من۲ در گذشته دیگه برنگرده به جایی که ازش اومده. (نگفتم زمان، گفتم مکان) اون وقت چی؟ فهمیدی؟ یعنی فرض کن یکی بره به گذشته و اصلا خودشم آفتابی نکنه، اما یک چیزهایی رو تغییر بده و در همون جا به زندگیش ادامه بده. اون وقت میرسه به حال، به جایی که ازش اومده. بعد ممکنه بره اون جایی که به اصطلاح غیب شده و خودش رو ببینه که غیب میشه. یعنی من۱ همین طوری اومده و اومده و همراه من۲ … و رسیدن به جایی که من۱ غیب میشه میره در گذشته. حالا ما اینجا سه تا من داریم! دوتاشونو که میدونیم، من۳ هم که الان رفت به گذشته!!! بعد اگه بخوایم این loop رو ادامه بدیم بینهایت من وجود داره. میدونی، این جسم ما کار رو خراب میکنه. ما برای کار کردن توی این دنیای حاضر نیازمند این جسم هستیم، ولی من فکر میکنم حرکت در عرض دنیا ها با جسم صورت نمیگیره، چون ما وارد بعد بالاتر میشیم. دیگه نمیتونیم با این جسم در عرض دنیا حرکت کنیم. پس میتونیم بگیم ما چند نسخه ای نخواهیم شد، بلکه روح ماست که حرکت میکنه. و این نشون میده که وح ما بینهایت هست و چون ما نمیتونیم اون رو درک کنیم، میکنیمش توی جسم و این طور به نظر میاد که جسم های مختلفی وجود دارند.
میشه این طوری هم فرض کرد که روح ما در عرض این دنیا پهن شده و به همه جا (همه ی زمان ها) احاطه داره. و جسم ما در منتها الیه این مکان وجود داره تا بتونه درکی از موقعیتی داشته باشه و چرخ دنیا بچرخه. اما ما میتونیم این جسم رو جابجا کنیم و بکشونیمش عقب. در نتیجه وقتی این جسم میره عقب، دیگه دو تا جسم وجود ندارن، این همون جسمیه که بوده و ما فقط موقعیتش رو تغییر دادیم. درنتیجه وقتی مثلا طرف میره یه جای دیگه (یه زمان دیگه در گذشته اش) خودش رو دوباره نخواهد دید. و به این نکته واقف هست که الان در جایی قرار داره که منتها الیه دنیا نیست. و وقتی بر میگرده به منتها الیه دنیا، یه سری اتفاقات افتاده که اون بی خبره. (چون جسمش اونجا نبوده که بخواد ببینه چی شده) و (ممکنه) فکر کنه رفته به آینده! در صورتی که این همون حالیه که اون توش نبوده (رفته بوده یه جای دیگه).
اما ی بزرگ:
ولی من با "اتفاقاتی که افتاده" مشکل دارم. نمیشه حرکت پویای دنیا رو در نظر نگرفت. ببین (به نظر من) این دنیا هر لحظه در حال ساخته شدن هست. (اون ارتفاعی که تو میگی کاغذ رو میبریم بالا، اون ارتفاع به نظر من هر لحظه در حال ساخته شدن هست) یعنی منتها الیه عرض این دنیا درحال رشد کردنه، حالا سوال من اینجا است: منتها الیه اولیه ی دنیا چی پس؟ ما این کاغذ رو داریم میبریم بالا، پس دیگه الان در مکان قبلیش نیست. عرض این دنیا هم همین طور. هان؟ شاید در حین رشد کردن در حال نابود شدن هم هستیم. پس اتفاقاتی که افتادن دیگه افتادن و ما نمیتونیم بریم اون ها رو ببینیم. ببین این یه حلقه ی فیلم نیست که حلقه هایی که گرفتیم وجود داشته باشند. این فیلمیه که در حین اینکه داره ساخته میشه، داره نابود هم میشه. و حلقه ای به جا نمی مونه. پس ما نه میتونیم بریم به گذشته، نه میتونیم بریم به آینده. پشت سر ما در حال خراب شدنه و روبروی ما در حال ساخته شدن. و هیچ دنیای موازی ای هم وجود نداره!!! فقط یک دنیا وجود داره و اون هم همین لحظه ایه که همین الان توش هستیم. قبلی ها نابود شدن و جدید ها در حال ساخته شدن و بعد نابود شدن. (معنای کامل تر کلمه ی رب (پرورش دهنده)). و این جدید ها چه طوری ساخته میشن؟ با تاثیراتی که همین الان داریم روی هم میذاریم! یعنی لحظه ی آینده ی این دنیا متاثر از تمااااام واکنش هایی است که الان هست. (خدا عالم مطلق هستُ پس اون میدونه نتیجه ی این واکنش ها چیه و میدونه نتیجه ی واکنش هایی که قراره بوجود بیان چیه و … الخ! پس علم غیب میشه همین، یعنی شما نتیجه ی فعل و انفعالات الان رو رو بدونی. پس این طوری از آینده ای که هنوز نیومده باخبری. و این منافات نداره با اختیار داشتن انسان. انسان این واکنشها رو میسازه و خدا میدونه این واکنش ها چی هستند و چه نتیجه ای دارند و همین طور تا آخر…)
پس من از حرف زدن با خودم و نوشتن اونها در اینجا و خوندن نظرات شما، این نتیجه رو تا الان گرفتم که ما هیچی نیستیم جز همین چیزی که الان هستیم. و آینده ی ما دست خود ماست که داریم میسازیمش. و ما نه در آینده ایم و نه در گذشته. و ما نمیتونیم گذشته رو و به تبع اون حالمون رو تغییر بدیم، ما فقط میتونیم زمان حال رو طوری بسازیم که به دنبال اون آینده ی خوبی رو ساخته باشیم.
این آیه ی قرآن که میگه: هی اعمالکم ردت علیکم… این (اینی که الان میبینی) همون واکنش هاییه که نتیجه ی کارهای خودته.
این طوری موضوع بهشت و جهنم و کلا آخرت هم حل میشه 😕 ایول 😕
aminima
مشارکت کنندهاستاد مسئلتن!
اگر یک نفر برود در گذشته، آیا میتونه چیزی رو تغییر بده؟ چون چیزی است که اتفاق افتاده و در یک زمان و مکان به خصوصی رخ داده، و بعداز اون یک سلسله تغییراتی در جهان اتفاق افتاده. چه طور میشه یک نفر بره به گذشته و بتونه این فرایند ها رو تغییر بده؟ بر فرض که بتونه تغییر بده، اون وقت چه اتفاقی در زمان حال خواهد افتاد؟ آیا وقتی اون یارو در گذشته یک چیزی رو تغییر داده و یک سری اتفاقات هم به دنبال اون تغییر کردن تا برسن به زمان حال، آیا در زمان حال، کسی متوجه این تغییرات میشه؟ یا همه این تغییرات رو باور دارن؟ اگه کسی متوجه نشه، پس همین الان هم هیچ تضمینی وجود نداره که گذشته ی ما تغییر پیدا کرده و ما نفهمیدیم و فکی میکنیم همینه که بوده و هست! هان؟!
اگر یک همچین چیزی در مورد آینده هم قابل تعمیم باشه، اون وقت این دنیا و تشکیلاتش میشه یه چیزی شبیه فیلم ماتریکس. یعنی ما همه برنامه ریزی شده هستیم و حالا هر کسی که بتونه، میتونه بره و این برنامه رو تغییر بده. یه چیزی مثل نفوذ و هک و کرک توی کامپیوتر.
یا ممکنه یه چیزی بشه شبیه فیلم اینسپشن. یعنی ما توی رویای یک نفریم.
بذارید من هم به قولی حالا نظریه که نمیشه گفت، ولی یه وجهی روکه در نظر دارم بگم: من به شما میگم همین الان سه تا شهر بزرگ رو تصور کنید. این شهر ها با هم ارتباط دارند. خطوط هوایی، زمینی، دریای… خب… گفتم شهر، این شهر ساختومن داره، اداره داره، طبیعت و جاده داره، انسان ها زندگی میکنن، هر انسانی برای خودش داستان زندگی ای داره، اونها با هم ارتباط دارند، ازدواج میکنند، هر کسی زندگی خصوصی ای داره و …. میبینید؟ هر چی جزئیات بیشتر باشه، تصورکردنشون سخت تر میشه. اما شما تا یه جایی اون رو در تصورتون ساختید. پس شما یک چیزی در تصورتون خلق کردید. شما یک خرگوش رو خلق کنید. از کجا میتونید بگیداون خرگوش متوجه شده شما خلقش کردید یا متوجه نشده؟ تکلیف اون خرگوش چی میشه؟ آیا شما میتونید دیگه فراموشش کنید؟ هرگز! پس شما یک چیزی رو خلق کرده اید که تا وقتی شما وجود دارید اون هم وجود داره. حالا اگه شما جاودانه باشید، پس اون خرگوش و هر چیزی رو که تصورکدید جاودانه خواهند شد.
ما به خاطر ضعف قدرت تخیل، نمیتونیم اون شهر ها رو و انسان ها رو و …و… با تمام جزئیات بسازیم و اداره کنیم. ولی خدا چی؟ اگر اون قادر مطلق هست، پس اون میتونه چنین تصوراتی رو بسازه و اداره بکنه. و ما بنابراین میتونیم تصورات یک وجود قدرتمند باشیم. یعنی برنامه ریزی شده باشیم. ولی جاودانه هستیم، چون اونی که ما رو خلق کرده جاودانه است و ما جزئی از همونیم.
حالا فکر کنیم سفر به آینده و گذشته امکان پذیر باشه. طبق پاراگراف بالا، یک نفر میتونه بره در این تصورات بچرخه واسه خودش؟ نمیدونم! اگه این ها تصورات باشند، یک نفر میتونه بره به گذشته ی این تصورات. اما در مورد آینده، وقتی هنوز چیزی در مورد آینده خلق نشده، چطور ممکنه بره و اونجا وجود داشته باشه؟! یا اصلا اگر تصورات هم نباشیم، باز رفتن به جایی که هنوز وجود نداره غیر ممکن نیست؟
این تفکر که میگه میشه یه حفره توی زمان درست کرد که گذشته روبه حال وصل کرد، و اینکه اجساد حیوانات عجیب و غریب پیدا شده توی حوالی فیلادلفیا، این میخواد بگه یعنی اصلا گذشته و حال و آینده ای وجود نداره. درسته؟ میخواد بگه هر چیزی که اتفاق می افته در صول زمان نیست، بلکه در عرض زمان هست. یعنی دنیا یا دنیاهای موازی. آره؟ یعنی ما میتونیم به جای حرکت در طول، در عرض بریم و یکی از این مثلا جانورها رو برداریم ببریم در یک عرض دیگه. یا حالا هر چی. اما اینکه بتونیم در این عرض به سمت (به اصطلاح) آینده حرکت کنیم ، این به نظرم جور در نمیاد. چون هنوز اون قسمت از این دنیای موازی توسط خدا خلق نشده که ما بتونیم بریم توش. اگه اینا میگن میشه رفت، خب این طوری فلسفه ی خلقت انسان که توسط قرآن و اینا گفته شده میره زیر سوال! اون وقت ما دیگه یه برنامه ی از پیش تعیین شده خواهیم بود که به طور فیکس تولید شدیم و همه ی حالاتمون معلومه چیه و همه ی (به اصطلاح) گذشته و آینده ی ما معلومه و ما میتونیم توش حرکت کنیم. خب این میشه جبر. در صورتی که ما اختیار داریم. (==> اینجا نظریه ی خودم رو نقض میکنم). ما عشق داریم، احساس داریم، نمیتونیم جزئی از تصورات کسی باشیم. البته ماتریکس میاد این رو هم حل میکنه و میگه هر احساسی که ما داریم هم برنامه ریزی شده است و اگر اون برنامه رو پاک کنن ما دیگه اون احساس رو نخواهیم داشت. (چنانچه ما نمیتونیم یک سری چیز ها رو حس کنیم ولی وجود دارند. چون برنامش واسه ما ساخته نشده! )
با این حساب، تا اینجا طرف میتونه مثلا الان در مریخ باشه در خونه اش هم باشه. (حرکت د عرض) اما نمیتونه در حتی یک ثانیه بعدش باشه. چون هنوز خلق نشده. اینکه یکی از نام های خداوند رب هست یعنی همین. رب یعنی پرورش دهنده. پرورش دهنده یعنی یک چیزی رو به طور پیوسته تولیدش کنی. خدا خلق میکنه و پرورش میده. یعنی ما هر لحظه داریم ساخته میشیم. یعنی این دنیای موازی ما هر لحظه داره بزرگ و بزرگتر میشه. بنابراین اگر کسی قدرت این رو پیدا کنه، میتونه در عرض این دنیا حرکت کنه، اما فقط تا حدی که ساخته شده. نه بیشتر!
اوف… مغزم درد گرفته…
aminima
مشارکت کنندهاشکال کار اینجاست که همه می خواهند کسی باشند. هیچ کس نمی خواهد کسی بشود.
-
نویسندهنوشتهها