پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشتهها
-
aminima
مشارکت کنندهاتفاقا من از یک امام دیگری (که الآن یادم نیست نهم بود یا دهم) شنیدم که میگفت:
بیشترین گستره ی گذشت کریم، آن است که راه پوزش بر گنه کار تنگ گردد.
یعنی شما اون قدر کریم باش که طرف مجبور نشه بیاد معذرت بخواد. البته این دو گفته ضد هم نیستند. ولی نظر من به دومی نزدیک تر است.
aminima
مشارکت کنندهبه نظر من اینجور کتاب ها (مثل آنتونی رابینز) اصلا و به هیچ وجه برای مردم مملکت ما مناسب نیست. این جور کتاب ها برای ما بیشتر شبیه ترسیم بهشت میمونن! با یک مشت حرف های ایده آل قصد دارن زندگی رو بهتر کنن که به نظر من توی این مملکت به هیچ وجه شدنی نیست. اون ها کارشون سر جاشه، تفریحشون سر جاشه، درس و مشق و دانشگاهشون اعصاب خوردکن نیست، مسائل سیاسی کشورشون اعصاب خورد کن نیست و هزار تا چیز دیگه. برعکس اینجا، این قدر هرج و مرج توی زندگی مادی و معنوی ما هست که با خوندن این کتاب ها کار به جایی نمی بریم. یعنی نمیتونیم که ببریم!
aminima
مشارکت کنندهیک روز دم جنبانک گذاشت و رفت و هیچ چیز به کرگدن نگفت… همین طوری بیخبر گذاشت و رفت… کرگدن دید دم جنبانک دیگه نمیاد… روزها گذشت و گذشت… اما …
هر روز در انتظار دم جنبانک قلب های کوچیک کرگدن پشت چشمش جمع میشدن. و شب ها دیگه سد چشم های کرگدن تحمل اون همه فشار رو ندشاتن و میشکستن و سیل راه میفتاد…
اما از دم جنبانک خبری نبود…
یه روز که کرگدن برای خودش نشسته بود و غصه میخورد، از دور دم جنبانک رو دید که داره با خوش حالی پرواز میکنه. اومد که بره به سمتش و با شادی فریاد بزنه دم جنبانـــــــــــک کجا بودی…..؟ ولی دید یه دم جنبانک دیگه پشت سرش داره میاد و اون دو تا کنار هم شاد و خوش حال پرواز می کنن…
کرگدن گنده ی پوست کلفت قصه ما، دیگه حتی نمی تونست روی پاهاش وایسه…
aminima
مشارکت کنندهپول مانند زمان است. هر چه بیشتر داشته باشی، بیشتر تلف می کنی.
aminima
مشارکت کنندهجمله ی مالتز خیلی قشنگ بود.
باید تصور ساعت ها و روزها را فراموش کنیم، تا به اهمیت دقیقه ها و ثانیه ها پی ببریم.
aminima
مشارکت کنندهمن حسم این ها رو بهم میگه.
aminima
مشارکت کنندهدکتر جان یه طوری سخن بگفتی که شعور و درک ما در حد گوشفند دالی پایین بیامد… خودمون میدونیم ذات الله برای ما آدم های معمولی غیر قابل درک هست… ما فقط نظراتمون رو گفتیم. و من در این مواقع که نه قانع میشم نه میتونم کسی رو قانع کنم به راحتی از بحث کردن خودداری میکنم.
aminima
مشارکت کنندهبه نظر من حرف زدن و درد دل کردن با چیزی که نه میبینیمش نه میشنویمش یه لمسش میکنیم نه هیچی (!) مثل این میمونه که آدم به دیوار نگاه کنه حرف بزنه. من نمیتونم خدا رو اون طوری که شما یا خیلی های دیگه که مثل شما فکر میکنن، تصور کنم. من یه آدمم، سنسورهای من ۵تا بیشتر نیستن، چیزیو که نتونم با این سنسور ها حس کنم، درک نمی کنم. اما یه عقل هم دارم که بهم میگه بالاخره یه چیزی هست (توضیحات بالا). بنابر این قلب من هم توی این قضیه تابع عقلمه و قلبا اعتقاد دارم که خدا (اون نیرو) هست. تمام این پیامبرها هم یه چیزی دیدن که ایمان آوردن. حضرت موسی بود یا نوح صدای خدا رو شنید، پیامبر جبرئیل رو میدید، حضرت ابراهیم… حضرت عیسی… بالاخره به دلیل آدم بودن اونها، از یکی از حواس پنجگانه تونستن درک کنن.
و خب شما تا یه چیزیو حس نکنی و درک نکنی، چه طوری میتونی باهاش این طوری برخورد کنی؟!
aminima
مشارکت کنندهمن یک حرف از پیامبر شنیدم، خیلی جالب بود:
دوزخیان از بوی بد دانشمندی که به علم خود عمل نکرده، رنج می برند.
به نظرم این رو باید شعار این سایت بکنیم.
aminima
مشارکت کنندههر کسی از خدا یه تصویر یا یه مفهومی توی ذهنش یا قلبش نقش بسته. بنا بر این جواب به این سوال، که چرا باید گاهی به خدا فکر کرد، انواع مختلفی رو شامل میشه. من خودم هیچ وقت به خدا اون طوری فکر نکردم که مثلا بشینم باهاش درد دل کننم، یا اون رو یه موجودی تصور کنم که به حرفها گوش میده… به نظر من هم خدا هیچ چیز رو برای ما مقدر نکرده و سرنوشت ما از قبل تعیین نشده. این ما هستیم که سرنوشت خودمون رو از میان این همه ارتباطاط گسترده ای که در دنیا وجود داره میسازیم. خدا فقط میدونه که ما چه طوری و از چه راهی سرنوشتمون رو میسازیم. پس اتفاقا ما کاره هستیم. من از خدا این تصور رو دارم که خدا چیزی نیست که بشه مثل یه آدم باهاش ارتباط برقرار کرد، خدا یه نیروئه که در طبیعت، در دنیا، در همه جا حضورداره. این میز، این کیبرد، این گوشی موبایل، اسپری، گنجیشک، بدن من، کتاب و هرچه و هرچه که وجود داره، جزئی از خدا است. خدا همه چیزه. و موجودات زنده نمودی از زنده بودن و پویا بودن خدا (این نیرو) هستند. و ما آدم ها بهترین نمونه از حیات هستیم. یعنی ما آدم ها بهترین نمونه از بخش زنده ی خدا (این نیرو) هستیم. یعنی ما یه جور خداییم.
مناجات و راز و نیاز و این حرفها… برای اینه که ما از این نیروی عظیم و بینهایتی که در اطرافمون وجود داره، کمک بگیریم و از اون بخوایم که به مای کوچیک این توانایی رو بده که اون کار رو انجام بدیم. از این نیرو میخوایم که طوری در سر راه ما قرار بگیره که اتفاق خوبی که میخوایم بیفته. وگرنه همه چیز دست خود ما است. این نیرو براش فرقی نداره ما از چه راهی بریم، براش فرقی نداره ما از این نیروی بزرگ کمک بگیریم یا نگیریم، سرنوشت ما رو خودمون میسازیم، نه این نیرو (خدا).
یک پزشک یا یک مهندس یا هر کس دیگه ای، مهم نیست کیه، همه آدم هستیم. همه خدا هستیم. اینکه میگن خدا از رگ گردن به ما نزدیکتره، یعنی چی؟! خب یعنی خودتون خدایید دیگه! یعنی شما آدمها، جزئی از این نیروی بینهایت (خدا) هستین و چیزی غیر از این نیستید. پس ما نمیتونیم (یا بهتره بگم نباید) از یاد این نیرو (خدا) غافل بشیم.
aminima
مشارکت کنندهاگر اشتباه وجود نداشت، هیچ وقت حیات شکل نمی گرفت. (از کتابهای پائولو کوئلیو)
(اشاره داره به جهش های ژنتیکی)
aminima
مشارکت کنندهاحسنت دکتر الهام. راه حل خلاقانه ای بود. یه راه دیگه هم هست: 888 + 88 + 8 + 8 + 8
خوبی اینجا اینه که با همفکری هم چندین راه حل برای یه مشکل پیدا میکنیم.
موفق باشید.
aminima
مشارکت کنندهکلک نزد ایرانیان است و بس…
aminima
مشارکت کنندهشعور آقا شعور… فرهنگ… انسانیت… معنویت… راستی… پاکی… صداقت… پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک… هیچ کدوم توی این مملکت نیست. بود، از بین رفت. اون کسانی هم که موندن تعدادشون اون قدر کمه که هیچ تاثیری ندارن.
aminima
مشارکت کنندهخب شما یه سری عملیات سنگین انجام دادید و عدد 1000 رو بدست آوردید. و درست هم هست. اما جواب درست تر، خیلی خیلی ساده تر هست و کافیه شما از یه دید دیگه به سوال نگاه کنید.
من به شما هشت تا عدد هشت میدم. شما یه کاری کن اینا بشن هزار. این عدد های هشت واقعا عدد های هشت هستند. مثلا نمیتونی برعکس کنی بگی هفت!! اصلا فکر کن هشت انگلیسی…
یکم دقت کنید و از یه زاویه دیگه نگاه کنید…
-
نویسندهنوشتهها