- این موضوع خالی است.
-
نویسندهنوشتهها
-
اکتبر 24, 2010 در 7:32 ب.ظ #6580
emerson
کاربربله يكم مطالعه كردم و چنتا فيلم ديدم، به نظر كاملا درست و واقعي مياد، تحقيقات جديد بر پايه فيزيك جديد بسيار جالب و حتي غير قابل باور كردنه!!! گذر در زمان و جابجايي اجسام در زمان امكان پذير شده و اين كار در آزمايشگاه ها انجام شده ، ما از دنيا خيلي كم ميدونيم !!!
اکتبر 25, 2010 در 3:28 ق.ظ #6581baqeri
کاربردرسته ولی حالا بگذریم از انیشتین و …خیلی از همین فیزیکدانای جدید از جمله این استفان هاوکینگ زیراب خدا رو زدن و می گن که برای توجیه کائنات نیازی به خدا ندارن…این چیه داستانش؟ تحلیلت چیه؟
اکتبر 25, 2010 در 10:26 ق.ظ #6582aminima
مشارکت کنندهمن حسم این ها رو بهم میگه.
اکتبر 31, 2010 در 4:31 ب.ظ #6583mahdieh
کاربربه نظر شما ما چرا زنده ایم؟
نمیگم چرا بوجود اومدیم (اونو میشه بعدا بحث کرد) ، میگم چرا زنده ایم؟
با هر جوابی به ذهنتون میرسه کمکم کنین.
اکتبر 31, 2010 در 9:02 ب.ظ #6584emerson
کاربرهر يك از ما به دنيا اومديم تا يه كاري بكنيم ، چيزي رو عوض كنيم ، يادگاري از خودمون به يادگار بذاريم! اين فلسفه منه! زنده ايم تا تكامل پيدا كنيم ، آدم بشيم، هدف زندگيمون رو پيدا كنيم ، بريم بالا و رشد كنيم! آيا اينها كافي نيست؟ هر يك از ما يك وجود ارزشمنده! هر يك از ما حداقل يك وضيفه تو دنيا داره و براي اون استعداد بهش داده شده! كمند كساني كه به خودشناسي برسن اما هر كي برسه كولاك ميكنه! ( اگه بازم شعار مانند گفتم شرمنده ولي اين اعتقاد منه كاريش نميتونم بكنم!)
نوامبر 1, 2010 در 6:23 ق.ظ #6585aminima
مشارکت کنندهزندگی میکنیم تا زندگی کنیم! همین!
زندگی میکنیم تا از زندگی لذت ببریم. لذت یعنی چی؟ لذت یعنی راضی باشی. اما این یه روی سکه است. روی دیگرش رضایت آفریدگار ما است. لذت اون معنی ای که به طور عام داره منظورم نیست. همین رشدی که دکتر امیر هم فرمودند به انسان لذت زندگی میده.
حالا چرا بوجود اومدیم؟ من چه میدونم! اونو باید از خدا پرسید! چه کار به این کارا داریم؟! حالا که بوجود اومدیم و این شرایط در اختیار ما است بذار ازش استفاده ببریم. وقتی رشد پیدا کردیم میفهمیم چرا بوجود اومدیم…
نوامبر 27, 2010 در 9:26 ب.ظ #6586aminima
مشارکت کنندهاین متن رو نوشتم دروبلاگم، دیدم قشنگ شد، دنبال تاپیک میگشتم بذارم توش، دیدم مرتبط ترین تاپیک این جااست…
—
اگر تو با اطمینان می گویی حقیقت تلخ است… من از تو می پرسم حقیقت کجا است؟ خود خدا همیشه آخر ماجرا پیدایش می شود. یعنی ما آخر ماجرا میفهمیم. وگرنه خدا همیشه هست. خدا چیزی جز حق نیست. پس حقیقت را ما آخر ماجرا می فهمیم، در حالی که همیشه بوده است. خدا تلخ نیست. او هیچ وقت تلخ نیست. حقیقت هم تلخ نیست، چون خود اوست.
اگر ما سیاه شده ایم، اگر ما سیاه بمانیم، این خیانت به خدا است. خیانت به بزرگترین نعمتی که داریم، زندگی. ما احساساتمان را، عشق هایمان را، عقل هایمان را… تمام چیز هایی که حس میکنیم و لذت می بریم، در حال زندگی کردنیم، و باید سپاس گزار باشیم. و گناه بزرگ، از بین بردن این نعمت است، از بین بردن این زندگی. چه زندگی خود، چه زندگی دیگری. حق ما از زندگی، به اندازه ی وجود خودمان است. ما را بر زندگی هیــــچ موجود زنده و نازنده ی دیگری حقی نیست.
من به تو با اطمینان می گویم، خدا نور است. نه این نور، نور برای فهمیدن ما است تا آن را در برابر تاریکی قرار دهیم. تو وقتی سیاه می شوی، از این نور فاصله می گیری. از حق، از حقیقت، فاصله می گیری. از خدا… . هیچ شیطانی وجود ندارد. شیطان یعنی خود مایی که از نور، از حقیقت، از خدا فاصله گرفته ایم. ما همه متولد این نور هستیم… . و نور میخواهد به همه جا برود، و تمام زندگی ما، یعنی نگه داشتن این نور در وجود خودمان، تا به نور، به حق، به حقیقت، به خدا، نزدیک بمانیم. که اگر نکنیم، خیانت کرده ایم. خیانتی نا بخشودنی.
نوامبر 29, 2010 در 6:13 ق.ظ #6587farmehr
کاربرفوق العاده بود دکتر امین
نوامبر 30, 2010 در 3:02 ب.ظ #6588elhami
کاربراحسنت
نوشته تون بسیار زیبا، پر از مفاهیم عمیق و ارزنده و بسیار تحسین برانگیزه!
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.