مشاعره › انجمن ها › ادبیات › مشاعره این موضوع خالی است. در حال نمایش 15 نوشته (از کل 433) → 1 2 3 … 14 15 16 … 27 28 29 ← نویسنده نوشتهها ژانویه 23, 2011 در 5:41 ب.ظ #5649 ناشناسغیرفعال ای آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!………. یک نفر در آب دارد می سپارد جان. …….. یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند، ………….. روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید…. نیما ژانویه 23, 2011 در 6:18 ب.ظ #5650 zahra68nکاربر دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم ژانویه 23, 2011 در 6:53 ب.ظ #5651 ناشناسغیرفعال منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حساب ژانویه 23, 2011 در 9:17 ب.ظ #5652 zahra68nکاربر بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر در میان گریه بر احوال خود خندیده ام ژانویه 24, 2011 در 10:53 ق.ظ #5653 parhamکاربر منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را **** اگرش نگاه داری به تو می سپارم اورا میر صبری اصفهانی ژانویه 24, 2011 در 12:59 ب.ظ #5654 zahra68nکاربر اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود آخر آنجا از هجوم خلق جای ما نبود وصال شیرازی ژانویه 24, 2011 در 2:50 ب.ظ #5655 ناشناسغیرفعال در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب و کمانچه زد و ابروی تو سازم ژانویه 24, 2011 در 4:55 ب.ظ #5656 zahra68nکاربر میخواهم و می خواستمت تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود (مشیری) ژانویه 24, 2011 در 5:16 ب.ظ #5657 ناشناسغیرفعال دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس حافظ ژانویه 25, 2011 در 6:05 ق.ظ #5658 zahra68nکاربر سوختیم و جوهر ما بر کسی ظاهر نشد چون چراغان شب مهتاب بی جا سوختیـم ژانویه 25, 2011 در 7:22 ق.ظ #5659 ناشناسغیرفعال من یکی آیینه ام کاندر من این دیوانگان خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده اند پروین ژانویه 26, 2011 در 9:33 ق.ظ #5660 elhamiکاربر دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ!!!! ژانویه 26, 2011 در 11:12 ق.ظ #5661 drnedaکاربر چشم دل باز کن که جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی ژانویه 26, 2011 در 3:42 ب.ظ #5662 zahra68nکاربر یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از دست حسود چمنش ژانویه 26, 2011 در 4:23 ب.ظ #5663 ناشناسغیرفعال شبی غمگین،…..شبی بارانی و سرد،……..مرا در غربت فردا رها کرد،……دلم در حسرت دیدار او ماند،……….مرا چشم انتظار کوچه ها کرد،…… تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد،….. و او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد. نویسنده نوشتهها در حال نمایش 15 نوشته (از کل 433) → 1 2 3 … 14 15 16 … 27 28 29 ← شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید. ورود نامکاربری: کلمهعبور: مرا وارد شده نگهدار ورود