فرصت بدهید…

انجمن ها ادبیات فرصت بدهید…

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 15 نوشته (از کل 58)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #4106
    avin314
    کاربر

     

    فرصت بدهید,خنده ام را نکشید          این حجم غم تپنده ام را نکشید

    ای ایل شما را به خدا صبر کنید           من یک قفسم پرنده ام را نکشید

    نظرتون درباره این شعر چیه؟اینو یکی از مریضام گفته.میتونید حدس بزنید مریضیش چیه؟

    #8645
    sarah
    کاربر

    man taghalob bokonam?

     

    #8646
    aminima
    مشارکت کننده

    من شاعر این دو بیتی رو مریض نمی بینم…

    خنده ام را نکشید… فرصت میخواد. در دلش غمی داره که انگار شدن خنده های تلخ.

    میگه من یک قفسم، قفس با بودن پرنده ی داخلشه که قفسه. از بقیه میخواد این پرنده (نماد زندگیش) رو نکشیم.

     

    ولی خب اگه بخوایم طوری نگاه کنیم که لطافت زیبای گل زیر انگشت های تشریح پژمرده شود (د.شریعتی) میتونیم مانیا رو مطرح کنیم.

    #8647
    avin314
    کاربر

    تو کتاب آیین دوست یابی(اثر دیل کارنگی)فصل دوم نوشته:برخی از روانشناسان معتقدند که بعضی ها  برای اینکه احساس مهم بودن بکنند حتی ممکن است در عالم خیال واقعا مجنون شوند تا شاید به این صورت بتوانند به آنچه در عالم خشن واقعیت دست نمی یابند,برسند.

    یک روانپزشک در مورد مریضی که _زندگی کشتی رویاهای اورا بر روی صخره واقعیت در هم شکسته است,ولی در جزایر آفتابی خیال انگیز جنون,کشتی های طلایی او همراه با نوای خوش موسیقی به بندرگاه میرسند_گفته:اگر می توانستم دست هایم را دراز کرده سلامت عقل اورا بازگردانم باز این کار را نمی کردم,چرا که او در این وضعیت واقعا سعادتمند و خوش است.

    منم فکر میکنم دلیل اینکه خیلی از اسکیزوفرنا و بای پولارابه درمان جواب نمیدن همینه.اونا تو عالم توهما و هذیاناشون سعادت واقعی رو احساس میکنن و افراد مهمی ان.چرا باید اون دنیای زیبا رو ول کنن و دنیای وحشتناک ما رو بچسبن؟

    این مریض منم دختر جوانیه که سالهاس بیماره و به هیچ درمانی جواب نداده.هر پزشکم نظری میده در موردش.

    بعضی روزا میگفت فکر کنم امروز بهترم.چون خوشحالیم کمتره!

    اینم 1شعر دیگه شه:

    ما دور از آن روح خدایی شده ایم        آشفته سریم و هرکجایی شده ایم

    آدم تو چرا مشق مصیبت کردی          تقصیر تو نیست ما هوایی شده ایم

    #8648
    elhami
    کاربر

    واسه همینه که میگم با تعاریف روانشناسی مسئله دارم!

    آخه خداییش انصافه به کسی که شعرای به این قشنگی میگه انگ بیمار روانی بودنو بزنیم؟!

    بهش حسودیم شد، هوس دیوونگی زده به سرم، بلکه اینجوری بالاخره مام شاعر شیم!

    به قول اون شعره که میگه : زهشیاران عالم هرکه را دیدم غمی دارد/دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد….جدی جدی خوش عالمیست عالم دیوانگی/اگر موی دماغ ما نشود شخص عاقلی!!!!laugh

    حالا چجوری میشه مثل اون خانمه شد؟ باید بری تو درونت؟ باید تو تنهایی خودت غرق بشی و از این دنیا و آدماش جدا بشی….خودت باشی و خودت و بازم خودت و کوله باری از آرزوهای دست نیافتنیت به دوشت که شاید تو اون عالمی که میخوای بهش قدم بذاری، تو خیالاتت بهشون برسی….آره؟ آخ که چقدر دلم میخواد! عاقل بودن واقعا بد دردیه! دیوونگی قشنگه، وقتی دیوونه ای رها میشی از محدودیت هات…سبک میشی….پرواز میکنی…میری تو اوج آسمون….بد تالاپی میخوری زمین و دردت میگیره، یه آخ کوچولو میگی و خلاص!  فکر کنم کم کم دارم علامت دار میشم! خب دکتر جان بر اساس تعاریف روانپزشکی اسم منو چی میذاری؟ smiley

    #8649
    avin314
    کاربر

    عزیزم تو فعلا تو مراحل اختلال شخصیتی.اونم از نوع مدرنش.حالا مونده تا به اون برسی.راه دراز ی در پیش داری.laugh

    البته اون خانم خیلی کامپلیکه ست به این آسودگی نیست که گفتم.مثلا 1روز ازش پرسیدم

     دیگه به خودکشی فکر نمی کنی؟

    گفت:شدیداااااااااا.این دفعه خودمو می سوزونم …تو حموم.با بنزین.این جوری دیگه هیشکی نمی تونه جلومو بگیره.راحتم می میرم!!!خودم دیدم احمد چطور مچاله شده بود.خودشو سوزونده بود.با بنزین…

    آخه دفعه پیش که خودمو از پل هوایی انداختم پایین ,حتی بیهوشم نشدم.فقط کمرم شکست!نمی دونی چقد خوب بود!دویدم رو پل.همه نگام می کردن!خودمو که پرت کردم همه جمع شدن دورم!

    داداشم گفت:تو باشگاه گفتن 1دختره خودشو از بالای زیر گذر انداخته پایین.همه مون ترسیدیم.دویدیم سمت زیر گذر.وقتی رسیدیم برده بودنت.آخه چرا تو؟

    گفت پل هواییه همون که تو کیوئه.دیدیش که؟از دورم ترسناکه.ولی من 1 ذره هم نترسیدم…

    حالا آوردنم اینجا تا به خودکشی فکر نکنم…برم دانشگاه…

    دیگه نمی ذارن 1لحظه هم تنها برم بیرون.باید تو خونه خودمو بکشم…

    مرخص شم یا خودمو می کشم یا درس می خونم برا دانشگاه…!همه دوستام دارن میرن دانشگاه…

     

    اینم 1 شعر دیگه ش.واقعا زیبا میگه

    چون جاده به زخم رفتن آراست مرا     یک سینه تپش,نفس نفس کاست مرا

     

    پایان حکایتم شنیدن دارد                  می خواستمش ولی نمی خواست مرا

     

    #8650
    elhami
    کاربر

    نیگا نیگا، چجوری رو آدم الکی الکی اسم میذارن!تازه ورژنم داره، من ورژن جدیدشم، جل الخالق! اینا دیگه کین؟!indecisionfrown

    ببین چه راحت آدمو مسئله دار میکنن این کتابای روانپزشکی! هنوز اولین قدمو بر نداشتم یه اسم خوب واسم پیدا شد، اینجوری پیش بریم خیلی زود به دختره میرسم، شایدم ازش جلو بزنم، آخه استعدادشم دارم!cheeky

    حالا از گذشته ی این بنده خدا چیزی میدونید؟ اینکه از کی و کجا اینطوری شد؟ و اصلا چرا؟ چه اتفاق خاصی تو زندگیش افتاده که الان هذیون میگه؟ شعراش یه حرفایی میزنه با آدم، کاش لااقل یکی از حرف دلش خبر داشت! فکر کنم یه خاطره ی تلخ داره که باید از ذهنش پاک شه تا درست شه، کار دکتر شریفی خودمونه! کاراشم به جز یه چنتاییش که به خاطر تلخی اون خاطره س، بقیه ش کاملا فیلمه، هیچیش نیست! smiley

    #8651
    emerson
    کاربر

    كي بود منو صدا زد؟!
    بله به نظرم بشه روي مريضه كار كرد تا خوب بشه!
    هنوزم با اين بيمار ارتباط داريد؟ ميشه يه شرح حال ازش بگيد؟! هنوز زندس؟
    عمق حرفاش بد نيست فقط راهشو به نظر بد انتخاب كرده! ميدونيد چه درمانهايي تا حالا گرفته؟ دارويي و غير دارويي.

    #8652
    aminima
    مشارکت کننده

    با اجازه بزرگان یه حرف گنده تر از دهان مبارک بزنم… 😀

    به نظر من، توی درمان بیماری های روانی که ارگانیک نیستن باید دارو و این بند و بساط ها رو گذاشت کنار. اسکیتزوفرنیا (اسکیزوفرنی) یه مشکلی تو مغز طرف بوجود میاد که بیمار میشه. ولی مثلا افسردگی، مانیا، اضطراب، وسواس، اختلالات شخصیت، این ها رو باید با حرف زدن و شناخت درمانی ( و کلا بدون دارو) برطرف کرد. چجوری؟ با صحبت کردن با اون فرد و آشنا شدن با شخصیت و طرز فکر و مشکلاتش. آشنا شدن با اعتقاداتش، بینشش، و … من معتقدم اینهایی که مشکل شخصیت یا افسردگی یا چیزهایی که گفتم پیدا میکنن راه رو اشتباه رفتن. میشه این ها رو برگردوند به راه صحیح. کسی که مثلا شکست عشقی میخوره و افسرده میشه و میره به سمت خود کشی، این آدم مغزش ایراد نداره، بینشش ایراد داره. باید روی طرز تفکر این آدم کار کرد و عوضش کرد. تا بتونه این اتفاق رو درست حلاجی کنه و واکنش نشون بده. چون آدم ها آگاهی های متفاوتی از مسائل دارند، و بینش های مختلفی حاصل از این آگاهی ها و تجربیات شکل میگیرن، پس واکنش آدم ها هم نسبت به اتفاقات متفاوت خواهد بود. کسی که واکنش نادرستی رو نسبت به یک استرس در پی میگیره نمیتونیم بگیم بیماری روانی مثلا افسردگی یا سایکوز پیدا کرده. باید با این آدم صحبت کرد و آگاهی درست رو بهش بدیم تا بینشش تغییر پیدا بکنه. اون وقت خودش متوجه عقیده ی اشتباه خودش خواهد شد.

    همین آگاهی هست که به ما قدرت کنترل رفتار خودمون رو در مواجهه با یک استرس میده. کسانی که از نظر قدرت روحی در برابر استرس ها ضعیف هستند از هم میپاچن! ما باید روح (افکار و روان) خودمون رو رشد بدیم و قوی کنیم تا در برابر مشکلات این طوری زمین نخوریم. بنابراین من معتقدم همه ی ما ضعف هایی داریم که باید و باید و باید تلاش کنیم این ضعف ها رو برطرف کنیم.تا که اون زمانی که میخوریم زمین و نیازمند کمک دیگران میشیم، طوری زمین نخوریم که بهمون بگن بیماری روانی داریم! قطعا آدم ها نیازمند کمک های روحی همدیگه هستند. اما وقتی که کسی دیگه عملکردش مختل میشه طوری زمین خورده که بلند شدنش دست خودش نیست. باید رفت و توی فکر این طرف مداخله کرد. چرا؟ چون این آدم از لحاظ روحی ضعف بیشتری داشته. وگرنه مثلا دست به خودکشی نمیزد.

    این خانم هم به نظرم باید درمانگرش باهاش رفیق شه و اون رو راهنمایی کنه. طوری که این دختر بتونه بهش اعتماد کنه و حرفهای درمانگرش رو باور (دقت کنید، باور) کنه. تا نگرشش و بینشش ارتقا پیدا بکنه. تا بتونه از زمین بلند شه. و کسی که از زمین بلند شد نباید ولش کنیم بگیم خب ادامه ی راه رو خودت برو دیگه… باید بهش کمک کنیم تا بتونه راه درست رو در آینده طی کنه. چجوری؟ با تقویت روحش. با تقویت شخصیتش. چجوری؟ اینو دیگه نمیدونم! اینکه چجوری میشه روح رو تقویت کرد! ولی کتاب خوندن، فیلم های درست حسابی دیدن، دوستان خوب، موسیقی، مفاهیم دین، نشست و برخاست با بزرگان و … چیزهایی هستند که روح آدم ها رو در جهت رشد دادن تحت تاثیر قرار میدن.

    والسلام علیکم و رحمة الله !

    #8653
    elhami
    کاربر

    تکبیر…

    الله اکبر…

    آفرین!

    احسنت بر شما!

    این درسته!

    یه عمر کشتم خودمو تا اونایی که باید، به این نتیجه درست شما برسن ولی هیچکی نفهمید چی میگم!

    منم حرفم همینه، همه دادم سر اینه، با همه ی حرفاتون موافقم! به این آدمم با استناد به همین جملات میشه کمک کرد که مشکلش حل شه، بدون نیاز به داروهایی که تا همین الانشم روش امتحان کردن و جواب نداده! یه راه حلش همونی که گفتمه یعنی در واقع تغییر تصاویر ذهنیش و جایگزینی یا همون nlp و امثالهم که گفتم کار دکتر شریفیه! خانم دکتر، به نظرم بهتره اگه هنوز مریضتون هست و بهش دسترسی دارید اطلاعاتی رو که دکتر نیاز دارن در اختیارشون قرار بدید تا بتونن به مریضتون کمک کنن و با یاری خدا از منجلابی که خودشو گرفتارش کرده نجاتش بدن!

     

     

    #8654
    atefe314
    کاربر

    رو حساب اولین تجربه ام در برخورد با آدمی تو این شرایط صحبت های دکتر امین رو قبول دارم (و کسی که از زمین بلند شد نباید ولش کنیم بگیم خب ادامه ی راه رو خودت برو دیگه…)

    اولین تجربه ام مربوط به کلاس چهارم ابتدایی ام میشه ، همکلاسی 17 ساله(!)داشتم که دچار افسردگی شدید و اقداماتی متعدد به هدفsuiicide  چندین بار ازمن تقاضای کمک کرده بود (برای خود کشی…!)اما من با حرف هام نذاشتم این کار رو بکنه (بار ها و بارها …)تا اینکه مدت زیادی حالش خوب بود(چقدر به مدیر گفتم به دادش برسید جای این اینجا نیست نیاز به مشاوره داره…)بعد از ابتدایی دیگه ندیدمش تا اینکه 3 سال بعد شنیدم خودشو از ساختمون چند طبقه پرت کرده و …..

     

    #8655
    avin314
    کاربر

    در جواب الهام عزیز باید بگم که همه بر و بچ پزشکی به نظر من 1سری از کریتریای شخصیت obsessiveرو داریم.بقیه اختلال شخصیت ها که بماندcheeky

    ِDXش بای پولاره تیپ I ه.بای پولاری که تا حالا از فاز مانیک خارج نشده!!!یکی از اتندا میگه شاید اختلال شخصیتBorderlineی باشه که اختلالات خلقی روش سوار شده!ولی هرچی که هست تا حالا با وجود بستری های زیاد و دریافت انواع دارو تحت نظر پزشکای مختلف به درمان جواب نداده.هنوزم همیشه Moodش خیلی بالاس.نیاز به خواب نداره و به زور داروهایsedativeخواب میره.flight of idea, افکارsuiside,پرحرفی ,حواس پرتی,Grandusity,میل جنسی بالا و…هنوز به همون قوت باقیه.

     

    همیشه میگه هنوزم زیادی خوشحالم!

    از 13سالگی مشکلاتش شروع شده.شرح حال استرسور رو نمیدن .هذیون هم نداره ضمنا.روابط جنسی متعدد و محافظت نشده ای داره که به راحتی برا همه تعریف میکنه و واقعا باور نکردنی ان برا این سن وحتی هر سن دیگه.

    کاراشم به نظر فیلم نمیاد اتفاقا.اکثر خواهر برادراش caseروانن.میگفت خواهرم 1بار قرص خورد برا خودنمایی.میدونی که قرص آدم نمیکشه!!!فقط نمایشه.

    تو مرکز ما تو بستری هایی که داشته جز شوک و بنزو دیازپین,لیتیوم, سدیم والپروات ,الانزاپین 'گرفته.تو بستری آخرشم رو کویتیاپین گذاشتن که 1جواب نسبی داد.

    اینم 1شعر دیگه ش:تقدیم به همه تون

    رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم/کار این قوم فریب است بیا برگردیم

    آنکه 1روز دلم را به نگاهش دادم/خنده اش سرد و غریب است بیا برگردیم

    #8656
    avin314
    کاربر

    با 1 قسمت از حرفای  دوستان موافق نیستم.من چون عاشق رواپزشکی ام .با مریضای روان  خیلی بیشتر از حد نیاز و حیطه وظایفم involveمیشدم.به نظر من بیماریهای روانم ارگانیکن که هنوز شناخته نشدن.اگه search کنید میبینید که امروزه تو طب جهان صحبت از ادغام رشته های نورو و روانه.و علم نوروسایکولوژی امروزه حرفای زیادی برا گفتن داره که فعلا تو ایران زیاد در موردش نشنیدیم.

    شما چطوری نقش نوروترنسمیتر ها  و ژن هارو نادیده میگیرید.هیچ وقت فکر کردید که چطوره که حتی اخلاق آدما شکل ارثی داره.یا چرا تو خانواده های خاصی اختلال شخصیت و بای پولار شایع تره.ضمن اینکه اینا واقعا به درمان جواب میدن.اگه involveمریضا بشید و سیر درمان داروییشون رو دنبال کنید میبینید که  بعد از ectویا داروهای آنت سایکوتیک واقعا دگرگون میشن.حتی شکل سایکوزاشونم عوض میشه.اونم به شکل محسوسی که جز پزشک همه متوجه میشن.

    caseمذکور واقعا می دونست راهی که میره اشتباهه ولی واقعا نمی تونست افکار و رفتاراش رو کنترل کنه.همه کاراش با آگاهی بود .مثلا به این شعرش دقت کنید:

    گفتم نگه تو دل ز من برد                 گفتا به تو کی نگاه کردم؟

    اون حتی  به روابط و احساساتشم  کاملا آگاهی داشت و میدونست که در مورد اشخاص اشتباه فکر میکنه.می گفت میخوام ازین به بعد با برادرام برم بیرون تا نتونم دنبال افکار پلیدم برم.ولی…

    چند روز بعد از ترخیص پدر مادرش برا تسویه حساب اومدن.گفتم چطوره؟ مادرش گفت همه ش گریه میکرد اسم شماها رو می آورد دلش براتون تنگ شده بود.با باباش و خواهرش بردیمش پارک.راه افتاد دنبال 1پسره .خیلی گریه کردم.باباش گفت:اشکال نداره اینا بخاطر بیماریشه!

    اتفاقا supportخانوادگی خوبی ام داشت.

    آقا امین میگن کسی که واکنش نادرستی رو نسبت به یک استرس در پی میگیره نمیتونیم بگیم بیماری روانی مثلا افسردگی یا سایکوز پیدا کرده.

    شاید این درست باشه ولی علت این واکنش که تو افراد مختلفه چی می تونه باشه بجز نقش محیط؟مطمئنا تو بدن اون فردم خبراییه.میشه منکر شد؟

    ما پزشکیم.حتی اگه به دارو درمانی اعتقاد زیادی نداشته باشیم ولی بایدevidence bace صحبت کنیم.مطرح کردن  علل ارگانیک این بیماریها حاصل سالها تحقیق و تفحصه و ما اونقدی علم نداریم  که به  راحتی علت و معلول ها رو رد کنیم و به سادگی از کنار بیماریهای روان که به ظاهر احتمال ارگانیک بودنشون کمتر از سایر بیماری هاس رد بشیم.

     

    #8657
    sarah
    کاربر
    سلام  به دوستان 

    در ادامه  صحبتهای دوستم راضیه  باید بگم که بله ممکنه این  علائم در هر کسی وجود داشته باشه ولی به اون بیمار نمیگن مگر اینکه 

    اختلال کارکرد ایجاد کرده  باشه  و این اختلال کارکرد مشهود باشه  
    #8658
    elhami
    کاربر

    به به خانم دکتر عزیز، گویا اکیدا اصرار دارید یه چیزی از اون اصطلاحاتتونو به من بچسبونیدا! این وصله ها به ما نمی چسبه!!!!شاید خیلی از دانشجوهای پزشکی اینجوری که میگید باشن اما این لزوما شامل حال همه نمیشه و این دقیقا همون چیزیه که تو بخش روانم باید بهش دقت کنید، همیشه همه جا استثنا وجود داره و شما صرفا به این دلیل که رای با اکثریته نباید این استثنائاتو نادیده بگیرید، می بینید که با وجود اینکه میگید بای پولارها اکثرا به درمانهای دارویی جواب دادن اما بیمار شما از این قاعده مستثنی بوده مثل خیلی وقتای دیگه تو خیلی حیطه های دیگه پزشکی!

    فکر نمیکنید که ممکنه در مورد این بیمار اشتباه کرده باشن و به همین دلیله که از درمانهایی که به کار می برن نتیجه نمیگیرن؟! فکر نمیکنید شاید اینم جز اون استثنائاتیه که ممکنه به نوع دیگه ای از درمان جواب بده؟! فکر نمیکنم فکر کردن بهش ضرری رو متوجه شما و یا اون بیمار کنه، میکنه؟!

    انسان موجودی کاملا پیچیده است و نمیشه با نگاه کردن تنها از یه زاویه بهش، فهمید که مشکل کجاست و چطور میشه بهش کمک کرد! درسته علت بسیاری از مشکلات روانی انسان علل ارگانیکه اما نه همشون! و البته بخش اعظم همون مشکلات ارگانیک هم با توجه به ذهن و روح و روان فرد قابل حله! میدونید که اصل وجود انسان با وجود روح معنا پیدا میکنه نه فقط جسم، جسم بدون روح نمیتونه اثری رو دنیای اطرافش بذاره، میدونید که این ذهن انسانه که بسیاری از رفتارهای جسمشو تعیین میکنه، این ضمیر ناخودآگاه انسانه که میتونه کنترل رفتارهای انسان رو بدست بگیره و بسیاری از این شرایط رو تغییر بده، اما دست یابی بهش ساده نیست، روش داره و شرایط خاص خودشو میخواد! اینایی که میگم هم از خودم نیست، تو کتابایی خوندم که حاصل سالها تلاش و تحقیق و تجربه ی نویسنده های اون کتاباست! و البته اگه این تجربیات تو کتابا رو هم نداشتیم باز نمیشد این حرفو زیر سوال برد، قرار نیست اگه یکی حرفی زد و علم تاییدش نکرد اون حرف اشتباه باشه، شاید این حرف خودش نظریه های علمی جدیدی رو در آینده بسازه! پس باید نظرات دیگرانو شنید، بهش احترام گذاشت و برای رسیدن به نتیجه ی بهتر روش بحث و تبادل نظر کرد!

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 58)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.