NLP

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 15 نوشته (از کل 37)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #3833
    emerson
    کاربر

    (زیر گروه روانشناسی)
    هر کس هر چقدر در این باره میدونه بنویسه…

    #5390
    soheil
    کاربر

    من یه کم در موردش می دونم. یادمه چند سال پیش یه سمینار در این مورد شرکت کردم. ولی زیاد علاقه ندارم…

    #5391
    emerson
    کاربر

    عیب نداره هر چی یادته بگو

    اگه بقیه هم چیزی میدونن بگن

    #5392
    elhami
    کاربر

    NLP یا neurolinguistic programming به معنای برنامه ریزی عصبی-کلامیه که در این روش به منظور ایجاد تفاهم و برقراری رابطه با دیگران الگوهای رفتاری انسانهای موفق را فراگرفته و تلاش میکنیم با تکرار و تمرین اون رو در ضمیر ناخودآگاه خود ثبت کنیم… 

    #5393
    emerson
    کاربر

    درسته، اما این فقط قسمتی از اونه! این علم توسط جان گریندر و ریچارد بندلر حدود 50 سال پیش پدید اومد که به تدریج درباره تاریخچه و نحوه انجام اون توضیح خواهم داد…

    #5394
    emerson
    کاربر

    ان ال پی و تراما

    اولین کشف بزرگ و در واقع مهمترین کاری که ان.ال.پی کرد، کمرنگ کردن تصویرهای ذهنی است. باید پذیرفت که شخصیت ما چیزی غیر از انبوهی از تصویرهای ذهنی نیست. آنچه آموخته­ایم، هر نوع مهارتی که کسب کرده­ایم، و همه تجربه­های ما به صورت تصویرهایی در ذهن ما بایگانی شده­اند. این تصویرها از بسیاری جهات به ما کمک می­کنند. بدون این تصویرها تقریباً هیچ می­شویم. اگر این تصویرهای ذهنی نباشند احتمالاً با گیاه فرق چندانی نخواهیم داشت.

    اما از سوی دیگر بعضی از این تصویرها هم ممکن است مزاحم زندگی ما شوند. در اوایل دهه ۱۹۷۰ که اصول اولیه ان.ال.پی کشف شد آن را به منظور تغییر کیفیتهای فرعی تصاویر ذهنی به کار گرفتند. پس از آن که مشخص شد که با این شیوه می­توان خاطره­ها (یعنی همان تصویرهای ذهنی) را دستکاری کرد از آن برای کمرنگ کردن یا فراموشی نسبی خاطره­های بد استفاده شد. بعدها برای رفع فوبیا، ترک عادتها و رفع وسواس­ها از ان.ال.پی استفاده کردند. این جریان هنوز هم ادامه دارد و هر روز تکنیک­های تازیه­ای برای رفع مشکلات کهنه کشف و ارایه می­شود.

    تراما چیست؟

    خاطره­های تلخ و ضربه­ها و آسیب­های روانی را اصطلاحاً « تراما » می­نامند. بعضی از این تراماها، مثلاً حوادث دردناک طبیعی، تصادفهای وحشتناک یا مرگ عزیزان ممکن است آثار بسیار بدی بر زندگی افراد بگذارند. ریشه بسیاری از ناراحتی روانی همین خاطره­های ناخوشایند هستند. این خاطره­ها ممکن است موجب ترس (فوبیا)، افسردگی، وسواس و امثال آن شوند. یک تصادف رانندگی شدید ممکن است شخص را دچار هراس از اتومبیل سواری یا رانندگی کند. سقوط از بلندی در ایام کودکی ممکن است ترس از ارتفاع را به همراه داشته باشد. کسانی که از پرواز با هواپیما می­ترسند، غالباً در یک سفر هوای به خطر افتاده­اند. خانمی که از جنس مخالف هراس داشت، می­گفت: «در سن یازده سالگی و در زمانی که داشتم به مدرسه می­رفتم، در یک کوچه خلوت پسری به من حمله ور شد. من هراسان برگشتم و خودم را به داخل منزل انداختم. پس از آن واقعه از مردها ترسیدم و تاکنون که ۳۴ سال دارم هنوز ازدواج نکرده­ام و هر وقت مردی را می­بینم که به من خیره شده است بدنم به لرزه می­افتد.» البته مشکل ایشان به شیوه رفع فوبیا که قبلاً در همین مجله تشریح شده است برطرف شد.

    روان شناس خبره وقتی به موارد شدید این گونه فوبیاها برمی­خورد اولین سوالش این است که از « از چه دچار این عارضه شده­اید؟» و اگر مراجعه کننده زمانیش را به خاطر داشته باشد بی درنگ می­پرسد: « در ان زمان اتفاق خاصی افتاده بود؟ »

    افسردگی­ها هم غالباً با خاطره­های بد بی ارتباط نیستند. مرگ یکی از عزیزان، مثلاً پدر، مادر، یا دوست صمیمی ممکن است تا مدتها، و گاه تا پایان عمر، شخص را افسرده کند. در مواردی که شخص به علت سیل، زلزله و یا حوادث طبیعی مشابه بخش قابل ملاحظه­ای از اموال خود را از دست می­دهد نیز چنین احتمالی وجود دارد. در بعضی از موارد، شدت اندوه و افسردگی به حدی است که ممکن است موهای شخص در مدت کوتاهی سفید شود.

    وسواس­ها و وسوسه­ها هم ممکن است با خاطره­های ما مرتبط باشند. به عنوان مثال، اگر یک بار در منزل را در هنگام خروج، قفل نکرده باشید و همان بار هم به حسب اتفاق دزدی به خانه شما آمده باشد، احتمال دارد که بعد از این واقعه هر بار که از منزل خارج می­شوید، چندین بار برگردید و در را امتحان کنید تا مطمئن شوید که کاملاً قفل شده است. لازم به یادآوری است که این عوارض همیشه هم بر اثر خاطره­های هولناک پدید نمی­آیند، بلکه نوع تربیت دوران کودکی، سخنان معلمان و اطرافیان، فیلم­ها، کتابها و نظایر آنها هم ممکن است موجب ترسهای مرضی و وسواس­ها شوند. اما اگر خاطره خاصی موجب پیدایش یا تشدید این عوارض شده باشد، می­توان نتیجه گرفت که به احتمال زیاد با کمرنگ کردن آن خاطره، عوارض ناشی از آن هم بهبود می­یابد. در ضمن باید توجه داشت که این راهنمایی­ها شما را از مراجعه به روان پزشکان متخصص و معتبر بی نیاز نمی­کند، بلکه اصولاً انواع شیوه­ های روان درمانی در کنار روشهای رسمی پزشکی و دارویی است که می­تواند نتیجه بخش باشد.

    #5395
    emerson
    کاربر
    تغییر در خاطره­ها به منظور تغییر در رفتار

    خاطره­ها و تصویرهای ذهنی رفتارهای ما را کنترل می­کنند.

    چگونه می­توان با تغییر این تصویرها، باورها و رفتارها را تغییر داد؟

    می­گویند هر رفتاری که از ما سر می­زند، نشانه یکی از عقاید و باورهای ماست. غیرممکن است که ما در مورد موضوعی تغییر عقیده بدهیم و متعاقب آن رفتارمان تغییر نکند و محال است که بدون تغییر باورها بتوانیم در رفتار خود یا دیگران تغییری ایجاد کنیم.

    ذکر ماثلی این نکته را روشن می­کند. همه ما حیوانی به نام « سگ » را دیده و می­شناسیم. شاید به نظر برسد که همه ما درباره آن یک نوع عقیده داریم. اما در واقع چنین نیست. فرض کنیم سه نفر، هر یک در یک کوچه خلوت با سگی روبه رو می­شوند. اولی در خلاف جهت شروع به فرار می­کند. دومی خم می­شود و سنگی را برمی­دارد تا در صورت لزوم از آن استفاده کند و نفر سوم در کمال خونسردی از کنار آن حیوان عبور می­کند.

    چون رفتارها متفاوت است، پس حتماً عقاید آنها با هم تفاوت دارد. مثلاً نفر اولی ممکن است عقیده داشته باشد که سگ حیوانی خطرناک است. به ما حمله کرده و بیماری خطرناکی به نام هاری را به انسان منتقل می­کند، پس باید از آن فرار کرد.

    دومی معتقد است که سگ حیوان خطرناکی است، اما در عین حال ترسو است. همین که دست به نگ ببریم، می­ترسد و فرار می­کند.

    سومی عقیده دارد که سگ هم حیوانی مانند بقیه حیوانهاست. اگر ما کاری به او نداشته باشیم و اورا نترسانیم، به ما حمله نخواهد کرد.

    رابطه عقاید با تصویرهای ذهنی:

    راستی ما این عقاید گوناگون را از کجا آورده­ایم؟ ممکن است عقیده­ای ناشی از تجارب شخصی ما باشد. یعنی خاطره­ای از آن به صورت تصویر در ذهن خود داشته باشیم. ممکن است مثلاً آنها را در کتابی خوانده باشیم و اکنون تصویر صفحه­های آن کتاب را در خاطر داشته باشیم. این هم ممکن است که شخصی، مثلاً پدر، مادر، دوست، خویشاوند و یا آموزگار و معلم آن را در ذهن ما وارد کرده باشند و هر وقت که موردش پیش بیاید، تصویر آن شخص همراه با گفته­های او به یادمان می­آید.

    پس در واقع مجموعه تصویرهای ذهنی ما در یک موضوع معین، عقاید ما را می­سازند و این عقاید موجب رفتارهای ما می­شوند. یک نکته را هم باید توجه داشت و آن این که تصویرهای ذهنی همیشه منشاء بیرونی ندارند. دنیای خیال ما وسیع است و می­تواند خود بهخ خود تصویر ایجاد کند.

    نقش « ضمیر ناآگاه »:

    پیش از این که به نحوه تغییر تصویرهای ذهنی بپردازیم، دانستن یک نکته ضروری است وآن این است که ان.ال.پی وجود پدیده­ای فرضی به نام ضمیر ناآگاه را می­پذیرد، هر چند که ممکن است این ضمیر ناآگاه با آنچه که یگموند فروید مطرح کرده بود تفاوت داشته باشد.

    در ان.ال.پی ضمیر ناآگاه موجودی نیرومند است که به کلیه خاطره­ها و تصویرهای ذهنی ما دسترسی دارد و می­تواند رفتارهای ما را تنظیم کند. ضمیر ناآگاه هدفش آن است که به ما خدمت کند و اگر بداند که ما خواهان چه چیزی هستیم، با استفاده از امکانات وسیعی که در اختیار دارد سعی می­کند ما را به خواسته­هایمان برساند. پس مطلب اساسی آن است که بتوانیم با وی رابطه برقرار کنیم و خواسته­های خود را به او بفهمانیم. این کار در حالت آرامش و خلسه سبک بهتر انجام می­شود.

    تغییر در تصویرهای ذهنی:

    پاک کردن تصویرهای ذهنی و فراموش کردن خاطره­ها تقریباً غیرممکن است. اما می­توان کیفیتهای فرعی تصویرها را تغییر داد. این کار به کمک تخیل و تجسم امکانپذیر است.  فرض کنیم آقای « الف » قبلاً به شدت به شخصی علاقه مند بوده، ولی موفق به ازدواج با وی نشده است اکنون خیال دارد با شخص دیگری پیمان زناشویی ببندد، لیکنتصورهای ذهنی مربوط به گذشته وی مزاحم است. این کاهش شدت علاقه ابتدا آقای « الف » را در شرایط لازم قرار می­دهند. سپس درمانگر از او می­خواهد که یکی از افراد خویشاوند، یا همکلاس­های سابق را در نظر مجسم کند، به شرط این که نسبت به آن شخص بی تفاوت باشد. یعنی نفرت یا علاقه خاصی به او نداشته باشد. سپس در حالی که چشمانش بسته است سمت تصویر، فاصله، درشتی، رنگ، نور، نوع نگاه و سایر کیفیتهای تصویری آن شخص را بیان کند. درمانگر این مشخصات را روی کاغذ یادداشت می­کند و سپس از وی می­خواهد که بار دیگر چشمانش را ببندد و این بار، شخص مورد علاقه خودرا در نظر مجسم سازد. در این مورد هم کیفیت­های فرعی را سئوال می­کند و چنانچه با کیفیتهای قبلی تفاوتی وجود داشته باشد آنها را تصحیح می­کند. یعنی او را وامی­دارد تا شخص مورد توجه خود را طوری مجسم کند که گویی نسبت به او بی­تفاوت است.

    فعلا همینارو بخونید تا ادمشو بگم…

    #5396
    emerson
    کاربر

    وسوسه وسواس:

    وسوسه­ها و وسواس­ها از یک خانواده هستند و از نوعی اجبار درونی حکایت می­کنند. مثلاً بعضی­ها هر وقت تابلویی را ببینند که کج نصب شده است اصرار دارند که هر چه زودتر آن را صاف کنند، حتی اگر به عنوان میهمان به خانه شما آمده باشند.

    بعضی­ها هم به بعضی از خوارکی­ها حساسیت دارند و هر جا که آن نوع خوراکی را ببینند، عاملی درونی آنان را وا می­دارد که آن را نوش جان کنند. اگکر هم آن نوع خوراکی در دسترس نباشد، ناچارند بروند و آن را بخرند. به عنوان مثال ممکن است کسی به پسته (یا نان خامه­ای، شکلات، بستنی و …) بیش از حد علاقه­مند باشد. این شخص، اگر با پسته وسوسه شود وقتی به ظرف آجیل نگاه می­کند فقط پسته­هایش را می­بیند و اگر بعضی ملاحظه­ها در کار نباشد، تقریباً به پسته­ها حمله ور می­شود و تا مقدار قابل ملاحظه­ای پسته را صرف نکند آرام نمی­گیرد.

    معمولاً وسواس­ها را به دو دسته: وسواس عملی و وسواس فکری تقسیم می­کنند. اغلب روان پزشکان سعی دارند تا وسواس رابه شیوه دارو درمانی مداوا کنند.

    اما ان.ال.پی هم برای خود شیوه­هایی دارد. در این رشته از مقاله­ها سعی می­شود بی توجه به هر نوع تقسیم بندی و با زبان ساده شیوه­های بی ضرری آموزش داده شود که اگر مؤثر واقع شود اثر آن همیشگی است.

    #5397
    emerson
    کاربر

    ان.ال.پی و عادت پرخوری:

     بعضی از پرخوری­ها ناشی از نوعی وسوسه درونی نسبت به خوراکی­های معین است. یعنی مثلاً نان شیرینی شخص را وسوسه می­کند، در حالی که آن شخص، اضافه وزن دارد و ممکن است طبق تشخیص پزشک، خوردن خوراکی­های چرب و شیرین بر چاقی او بیفزاید.

     اعتیاد به سیگار نیز می­تواند نوعی وسواس تلقی شود، زیرا فرد سیگاری معمولاً به کشیدن سیگار وسوسه می­شود به طوری که نمی­تواند در مقابل آن وسوسه مقاومت کند.

    پس همان طور که با شیوه معروف به سویشینگ می­توان سیگار را ترک کرد، می­توان برای مقابله با سایر وسواس­ها هم از همین شیوه استفاده کرد. . در این جا نیز برای مقابله با وسوسه خوراکی از « حالت پایه » و « حالت مطلوب » استفاده می­کنیم.

    در حالت پایه شخص در برابر خوراک مورد علاقه است، در حالی که می­داند آن غذا برایش خوب نیست. در حالت مطلوب شخص خود را در حالت تناسب اندام و زیبایی کامل، ظاهر خوب و لباس شیک در نظر می­آورد که مورد توجه دیگران است. این تصویر نمایانگر این است که شخص بر وسوسه­ های خود غلبه کرده است و دیگر خوراکی مورد نظر برایش مهم نیست. تصویر پایه به صورت « خود احساس » و تصویر مطلوب به صورت « دیگر احساس » مجسم می­شود. حالت جایگزینی که موجب تداعی می­شود نیز با صدای خاصی (سویش، فوت، ویژ، …) تأمین می­گردد.

    در ان.ال.پی برای ایجاد یک تغییر معین می­توان از شیوه­های گوناگونی استفاده کرد. به عنوان نمونه برای مقابله با وسوسه خوراک به دو شیوه دیگر اشاره می­کنیم.

    یکی از این شیوه­ها تغییر رمز کیفی­های فرعی است. به اختصار اشاره می­شود: که ابتدا نوعی خوراکی که شخص نسبت به آن علاقه خاصی نداشته باشد در نظر گرفته و کیفیت­های فرعی تصویر آن یادداشت می­شود. سپس تصویر شیء مورد علاقه (مثلاًً نان خامه­ای) مجسم و کیفیت­های فرعی آن تغییر داده می­شود تا حتی الامکان به شیء قبلی شبیه شود. اما راه دیگری هم وجود دارد که مخصوص وسواس نسبت به خوراکی­هاست .

    شیوه اصلی:

    برای درک بهتر این شیوه صحنه­ ای را مجسم کنید که استاد ان.ال.پی در کلاس درس برای آموزش دانشجویان سعی می­کند این شیوه را عملاً نشان دهد. دانشجویان قبلاً در گروه­های دو نفری سعی کرده­اند موارد وسواس یکدیگر را مشخص و مهمترین کیفیت فرعی را که باعث وسوسه می­شود معین کنند.

    استاد: می­خواهیم نحوه رفع وسواس را نشان دهیم. آیا کسی هست که وسواسی داشته باشد و بخواهد از شر آن خلاص شود؟

    دانشجو: بله من.

    استاد: بیایید بالای صحنه. به چه چیزی وسواس دارید؟

    دانشجو: من عاشق پسته­ ام. حرفش را که بزنید دهنم آب می­افتد.

    استاد: خوب، چه می­کنید که هوس پسته به سرتان می­زند؟ این را که حتماً تمرین کرده­اید. بله؟ (دانشجو آهی می­کشد و نگاهش متوجه بالا می­شود) چیزی را می­بیند. درست است؟ چه تغییری در تصویر می­دهید که میلتان به پسته زیاد می­شود؟

    دانشجو: تصویر در نظرم دقیق و دقیق­تر می­شود.

    استاد: و ظاهراً عامل اصلی همین است. آیا طرف مقابلتان کیفیت­های فرعی دیگر را هم آزمایش کرد؟

    یکی از دانشجویان: بله، او را واداشتیم که تصویر یکی از پسته­ها را بزرگ کند و نزدیک بیاورد و این خیلی مؤثر بود.

    استاد: صحیح. شما به سه کیفیت اشاره کردید: دقیق بودن، بزرگ بودن و نزدیک بودن. اکنون می­خواهیم بدانیم که کدام تغییر از همه مؤثرتر است. در ابتدا چه تصویری را در نظر می­آورید، یک ظرف پسته، یا فقط یک دانه؟

    دانشجو: یک بشقاب پر.

    استاد: بسیار خوب، یک بشقاب پر از پسته.

    حالا فقط به یکی از آنها توجه کن و آن پسته را نزدیکتر بیاور … بله، قیافه تو نشان می­دهد که نسبت به آن واکنش شدید داری. اکنون تصویر را دوباره عقب ببر و بعد ظرف را بزرگ کن و ببین واکنشت چیست.

    دانشجو: عجیب است … فرق زیادی نمی­کند.

    استاد: بسیار خوب، حالا فرض کن تمام بشقاب از جا حرکت می­کند و به سوی تو می­آید.

    دانشجو: وقتی این کار را می­کنم حتی بوی پسته­ها را هم حس می­کنم.

    استاد: بوی پسته برای ما مهم نیست. آیا با این کار میل توبه پسته­ها بیشتر می­شود یا نه؟

    دانشجو: نه، آنهارا بیشتر نمی­خواهم.

    استاد: پس زوم کردن یکی از پسته­ها پسته­ها در تو وسوسه شدید ایجاد می­کند. درست است؟

    آنچه خواندید یک گزارش واقعی از یک کارگاه ان.ال.پی مربوط به چند سال پیش بود. استاد مورد اشاره آقای استیو آندریاس نویسنده کتاب کاربرد روان شناسی در زندگی عادی و نام دانشجوی مورد اشاره «فرد» است پس از آن که عامل اصلی وسوسه معلوم شد، استاد با شگرد جالبی به رفع آن پرداخت.

    #5398
    emerson
    کاربر

    اگر سوالي بود بفرماييد…

    #5399
    elhami
    کاربر

    خیلی جالب و جذابه!!ممکنه شگرد استاد رو هم زودتر توضیح بدید؟

    خیلی ممنون…

    #5400
    emerson
    کاربر

    صبر كنيد، بايد ابتدا يكم مباني رو بدونيد بعد…

    #5401
    elhami
    کاربر

    چشم، بازم صبر میکنم…

    #5402
    emerson
    کاربر

    ان ال پی و از بین بردن خاطرات تلخ

    آیا می­توان همه خاطره­های تلخ و ناخوشایند را یک باره و یک جا کمرنگ کرد؟

    خاطره­های تلخ و ناخوشایند، واقعاً زندگی را تلخ می­کنند. کسانی را می­شناسیم که به خاطر یک کلمه حرف درشت، عمری عذاب کشیده و چه بسا که دیگران را هم آزار داده­اند. اما نتوانسته­اند آن یک کلمه سخن تلخ را به خود هموار سازند. با مردی برخورد کردم که مادرش پنج سال قبل از آن به رحمت خدا رفته بود، اما او همچنان افسرده بود و از من کمک می­خواست تا بهترین داروی ضد افسردگی را به او معرفی کنم!

    بانوی کم سوادی می­گفت: « پدرم با تحصیل دختران مخالف بود و نگذاشت درس بخوانم، وگرنه من اکنون دانشگاهم را تمام کرده بودم و وضعم غیر از این بود … » و ازآن زمان که این مطلب را می­گفت، چهل سال از مرگ پدرش گذشته بود و او در تمام این چهل سال هیچ کوششی در جهت یادگیری بیشتر نکرده بود، اما این مطلب را بارها به دیگران گفته و کینه خودش را نسبت به پدر اظهار کرده بود. وقتی که ذهن شخص، گرفتار یک تصویر بی حاصل شود، آن شخص دیگر نمی­تواند برای رفع مشکلاتش به نحو شایسته­ای چاره­اندیشی کند.

    دختر دانشجویی را می­شناسم که بیش از چهار سال از مرگ پدرش می­گذرد. اما نتوانسته است این واقعه دردناک را فراموش کند. او فعلاً دانشگاه را رها کرده و به علت افسردگی مرتباً از بیمارستانی به بیمارستان دیگر می­رود و گاهی هم در منزل بستری است. خوراکش داروهای آرامبخش است، اما خواب راحت ندارد و در هنگام بیداری هم به اندک بهانه­ای اشکش سرازیر می­شود. ملاحظه می­کنید که یک تصویر ذهنی ناخوشایند چگونه زندگی انسان را فلج می­کند و آن را به نابودی می­کشاند.

    کم نیستند کسانی که بر اثر یک برخورد نادرست، کینه کسی را به دل گرفته­اند و بعد از گذشت سالها هم نتوانسته­اند آن شخص را ببخشند حتی ممکن است هزاران بار در عالم خیال از آن شخص انتقام گرفته باشند. یا این که هزاران بار فيلم آن برخورد ناخوشایند را در سینمای ذهن خود دیده باشند. کسانی را می­شناسم که یک عمر حرص خورده­اند، زیرا که نتوانسته­اند پاسخ شایسته­ای به فلان شخص بی ادب بدهند و حقش را کف دستش بگذارند. این افراد مدام خودشان را به خاطر این کوتاهی سرزنش می­کنند و سرانجام هم خود را نمی­بخشند. بعضی از این افراد تا حدودی هم خجالتی هستند و انبوهی از این خاطره­ها دارند. به این جهت همیشه فکر می­کنند دیگران به آنها اجحاف و حقشان را پایمال کرده­اند.

    کسانی که به مشاوران و روان شناسان مراجعه می­کنند معمولاً کسانی هستد که تصویرهای ذهنی ناخوشایندی در خاطر دارند و آن تصویرها به نوعی به زندگی آنها لطمه زده است. این خاطره­ها را باید کمرنگ کرد. باید آزارندگی را از آنها گرفت. اگر تنها به یادآوری آنها اکتفا کنیم، نه تنها کمکی به شخص نکرده­ایم، بلکه ممکن است روحیه وی را از آ«چه هست بدتر کنیم.

    #5403
    emerson
    کاربر

    راه عملی:

    راه کلی همان تغییر در کیفیت­های فرعی تصویرهای ذهنی است. اگر تعداد خاطره­های بد کمتر از سه مورد باشد با شیوه سریع رفع فوبیا عمل می­شود. اما اگر تعداد آنها زیاد باشد ابتدا سه مورد از خاطره­های ناخوشایند انتخاب و با شیوه سریع برطرف می­شود. این کار برای آن است که ضمیر ناخودآگاه با شیوه کمرنگ کردن خاطره­ها آشنایی پیدا کند. پس از آن می­توان به کمک شیوه­ای که در همین شماره توضیح داه خواهد شد بر کل خاطره­ها اثر گذاشت.

    این شیوه دارای اهمیت بسیار است. در نظر بیگرید که ممکن است کسی در زمان کودکی بارها مورد تجاوز و سوء استفاده جنسی قرار گرفته باشد و تا پایان عمر نتواند آن را فراموش کند. یا کسی ممکن است ظرف چند سال پدر، مادر، دوستان و بستگان زیادی را از دست داده و هر مورد در نظرش ضایعه بزرگی جلوه کرده باشد. مسلماً افسرده شدن چنین افرادی تعجب نخواهد داشت. اگر پای صحبت بعضی از این افراد افسرده بنشینید، داستانهای تأثر انگیزی برایتان نقل خواهند کرد. به عنوان نمونه یکی از این افراد می­گفت: « هنوز کودک بودم که ابتدا پدر و کمی بعد مادرمرا از دست دادم. سرپرستی من به عهده پدربزرگ و مادر بزرگم افتاد. اما آنها هم توان مالی کافی نداشتند. در نواجوانی ترک تحصیل کرده و وارد بازار کار شدم. اما هنوز روی پای خودم نایستاده بودم که پدربزرگ و مادربزرگ هم به فاصله اندکی به رحمت خدا رفتند. ناچار با برادرم که چند سال از من بزرگتر بود زندگی کردم که آن را هم بیشتر از چند سال نتوانستم تحمل کنم چون هر روز مرا کتک می­زد … » واقعاً نگاه چنین شخصی به جامعه و دنیای پیارمونش چگونه خواهد بود؟

    تغییر کل خاطرات:

    پس از کمرنگ کردن سه خاطره می­توان به کمک ضمیر ناآگاه کل خاطرات بد و ناخوشایند را کمرنگ کرد. در مورد آن سه خاطره رعایت نکته­ای ضروری است. چنانچه خاطره­ها اهمیت یکسانی نداشته باشند توصیه می­شود به ترتیب اهمیت عمل کنند. یعنی ابتدا کم اهمیت ترین و سپس مهمترین خاطره­ها را کمرنگ سازند. (این شیوه در همه زمینه­های آموزشی عمومیت دارد. در ریاضیات هم بهتر است ابتدا مسایل آسانتر را حل کند تا راه برای حل مسایل دشوار هموار شود.)

    قدم اول ـ آمادگی: این مرحله شامل کمرنگ کردن سه خاطره است که توضیح داده شد.

    قدم دوم ـ جداسازی: در این مرحله از ضمیر ناآگاه شخص می­خواهد تا خاطره­های خوب و بد را از هم جدا سازد.

    قدم سوم ـ تغییر رمز خاطرات تلخ: از ضمیر ناآگاه شخص می­خواهد تا ابتدا با استفاده از شیوه رفع فوبیا کل خاطره­های ناخوشایند را کمرنگ، کوچک، دور، و دیگر احساس نماید و سپس به ترتیب زمانی مرتب کند. آنگاه به شخص می­گوید: « پشت به خاطره­ها بایستید و رو به عقب از میان آنها عبور و رابطه خود را با آنها قطع کنید. بعد به زمان حال برگردید. »

    قدم چهارم ـ ایجاد ارتباط با خاطرات خوشایند: از ضمیر ناآگاه می­خواهد تا رمز خاطره­ها را تغییر دهد و آنها را پررنگتر، زنده­تر، بزرگتر و خود احساس سازد و سپس به ترتیب زمانی مرتب کند. سپس می­گوید: « به دورترین خاطره (زمان کودکی) برگردید و با سرعت از میان آنها عبور و رابطه خود را با آنها محکم کنید. به زمان حال برگردید. »

    قدم پنجم ـ آوردن آموزه­ها به زمان حال: از شخص می­خواهد آنچه را که در زمینه تجسم وقایع خوشایند و ناخوشایند آموخته است با خود به زمان حال بیاورد.

    قدم ششم ـ تغییر رمز وقایع آتی: از شخص می­خواهد برای تجسم خاطره­های آینده نیز از همین نحوه تفکر استفاده کند

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 37)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.