› انجمن ها › به سوی تکامل… › NLP
- این موضوع خالی است.
-
نویسندهنوشتهها
-
آگوست 7, 2010 در 8:49 ب.ظ #3833
emerson
کاربر(زیر گروه روانشناسی)
هر کس هر چقدر در این باره میدونه بنویسه…آگوست 8, 2010 در 9:44 ق.ظ #5390soheil
کاربرمن یه کم در موردش می دونم. یادمه چند سال پیش یه سمینار در این مورد شرکت کردم. ولی زیاد علاقه ندارم…
آگوست 8, 2010 در 7:32 ب.ظ #5391emerson
کاربرعیب نداره هر چی یادته بگو
اگه بقیه هم چیزی میدونن بگن
آگوست 9, 2010 در 5:39 ب.ظ #5392elhami
کاربرNLP یا neurolinguistic programming به معنای برنامه ریزی عصبی-کلامیه که در این روش به منظور ایجاد تفاهم و برقراری رابطه با دیگران الگوهای رفتاری انسانهای موفق را فراگرفته و تلاش میکنیم با تکرار و تمرین اون رو در ضمیر ناخودآگاه خود ثبت کنیم…
آگوست 10, 2010 در 8:07 ب.ظ #5393emerson
کاربردرسته، اما این فقط قسمتی از اونه! این علم توسط جان گریندر و ریچارد بندلر حدود 50 سال پیش پدید اومد که به تدریج درباره تاریخچه و نحوه انجام اون توضیح خواهم داد…
آگوست 14, 2010 در 10:13 ق.ظ #5394emerson
کاربران ال پی و تراما
اولین کشف بزرگ و در واقع مهمترین کاری که ان.ال.پی کرد، کمرنگ کردن تصویرهای ذهنی است. باید پذیرفت که شخصیت ما چیزی غیر از انبوهی از تصویرهای ذهنی نیست. آنچه آموختهایم، هر نوع مهارتی که کسب کردهایم، و همه تجربههای ما به صورت تصویرهایی در ذهن ما بایگانی شدهاند. این تصویرها از بسیاری جهات به ما کمک میکنند. بدون این تصویرها تقریباً هیچ میشویم. اگر این تصویرهای ذهنی نباشند احتمالاً با گیاه فرق چندانی نخواهیم داشت.
اما از سوی دیگر بعضی از این تصویرها هم ممکن است مزاحم زندگی ما شوند. در اوایل دهه ۱۹۷۰ که اصول اولیه ان.ال.پی کشف شد آن را به منظور تغییر کیفیتهای فرعی تصاویر ذهنی به کار گرفتند. پس از آن که مشخص شد که با این شیوه میتوان خاطرهها (یعنی همان تصویرهای ذهنی) را دستکاری کرد از آن برای کمرنگ کردن یا فراموشی نسبی خاطرههای بد استفاده شد. بعدها برای رفع فوبیا، ترک عادتها و رفع وسواسها از ان.ال.پی استفاده کردند. این جریان هنوز هم ادامه دارد و هر روز تکنیکهای تازیهای برای رفع مشکلات کهنه کشف و ارایه میشود.
تراما چیست؟
خاطرههای تلخ و ضربهها و آسیبهای روانی را اصطلاحاً « تراما » مینامند. بعضی از این تراماها، مثلاً حوادث دردناک طبیعی، تصادفهای وحشتناک یا مرگ عزیزان ممکن است آثار بسیار بدی بر زندگی افراد بگذارند. ریشه بسیاری از ناراحتی روانی همین خاطرههای ناخوشایند هستند. این خاطرهها ممکن است موجب ترس (فوبیا)، افسردگی، وسواس و امثال آن شوند. یک تصادف رانندگی شدید ممکن است شخص را دچار هراس از اتومبیل سواری یا رانندگی کند. سقوط از بلندی در ایام کودکی ممکن است ترس از ارتفاع را به همراه داشته باشد. کسانی که از پرواز با هواپیما میترسند، غالباً در یک سفر هوای به خطر افتادهاند. خانمی که از جنس مخالف هراس داشت، میگفت: «در سن یازده سالگی و در زمانی که داشتم به مدرسه میرفتم، در یک کوچه خلوت پسری به من حمله ور شد. من هراسان برگشتم و خودم را به داخل منزل انداختم. پس از آن واقعه از مردها ترسیدم و تاکنون که ۳۴ سال دارم هنوز ازدواج نکردهام و هر وقت مردی را میبینم که به من خیره شده است بدنم به لرزه میافتد.» البته مشکل ایشان به شیوه رفع فوبیا که قبلاً در همین مجله تشریح شده است برطرف شد.
روان شناس خبره وقتی به موارد شدید این گونه فوبیاها برمیخورد اولین سوالش این است که از « از چه دچار این عارضه شدهاید؟» و اگر مراجعه کننده زمانیش را به خاطر داشته باشد بی درنگ میپرسد: « در ان زمان اتفاق خاصی افتاده بود؟ »
افسردگیها هم غالباً با خاطرههای بد بی ارتباط نیستند. مرگ یکی از عزیزان، مثلاً پدر، مادر، یا دوست صمیمی ممکن است تا مدتها، و گاه تا پایان عمر، شخص را افسرده کند. در مواردی که شخص به علت سیل، زلزله و یا حوادث طبیعی مشابه بخش قابل ملاحظهای از اموال خود را از دست میدهد نیز چنین احتمالی وجود دارد. در بعضی از موارد، شدت اندوه و افسردگی به حدی است که ممکن است موهای شخص در مدت کوتاهی سفید شود.
وسواسها و وسوسهها هم ممکن است با خاطرههای ما مرتبط باشند. به عنوان مثال، اگر یک بار در منزل را در هنگام خروج، قفل نکرده باشید و همان بار هم به حسب اتفاق دزدی به خانه شما آمده باشد، احتمال دارد که بعد از این واقعه هر بار که از منزل خارج میشوید، چندین بار برگردید و در را امتحان کنید تا مطمئن شوید که کاملاً قفل شده است. لازم به یادآوری است که این عوارض همیشه هم بر اثر خاطرههای هولناک پدید نمیآیند، بلکه نوع تربیت دوران کودکی، سخنان معلمان و اطرافیان، فیلمها، کتابها و نظایر آنها هم ممکن است موجب ترسهای مرضی و وسواسها شوند. اما اگر خاطره خاصی موجب پیدایش یا تشدید این عوارض شده باشد، میتوان نتیجه گرفت که به احتمال زیاد با کمرنگ کردن آن خاطره، عوارض ناشی از آن هم بهبود مییابد. در ضمن باید توجه داشت که این راهنماییها شما را از مراجعه به روان پزشکان متخصص و معتبر بی نیاز نمیکند، بلکه اصولاً انواع شیوه های روان درمانی در کنار روشهای رسمی پزشکی و دارویی است که میتواند نتیجه بخش باشد.
آگوست 26, 2010 در 7:52 ب.ظ #5395emerson
کاربرتغییر در خاطرهها به منظور تغییر در رفتار
خاطرهها و تصویرهای ذهنی رفتارهای ما را کنترل میکنند.
چگونه میتوان با تغییر این تصویرها، باورها و رفتارها را تغییر داد؟
میگویند هر رفتاری که از ما سر میزند، نشانه یکی از عقاید و باورهای ماست. غیرممکن است که ما در مورد موضوعی تغییر عقیده بدهیم و متعاقب آن رفتارمان تغییر نکند و محال است که بدون تغییر باورها بتوانیم در رفتار خود یا دیگران تغییری ایجاد کنیم.
ذکر ماثلی این نکته را روشن میکند. همه ما حیوانی به نام « سگ » را دیده و میشناسیم. شاید به نظر برسد که همه ما درباره آن یک نوع عقیده داریم. اما در واقع چنین نیست. فرض کنیم سه نفر، هر یک در یک کوچه خلوت با سگی روبه رو میشوند. اولی در خلاف جهت شروع به فرار میکند. دومی خم میشود و سنگی را برمیدارد تا در صورت لزوم از آن استفاده کند و نفر سوم در کمال خونسردی از کنار آن حیوان عبور میکند.
چون رفتارها متفاوت است، پس حتماً عقاید آنها با هم تفاوت دارد. مثلاً نفر اولی ممکن است عقیده داشته باشد که سگ حیوانی خطرناک است. به ما حمله کرده و بیماری خطرناکی به نام هاری را به انسان منتقل میکند، پس باید از آن فرار کرد.
دومی معتقد است که سگ حیوان خطرناکی است، اما در عین حال ترسو است. همین که دست به نگ ببریم، میترسد و فرار میکند.
سومی عقیده دارد که سگ هم حیوانی مانند بقیه حیوانهاست. اگر ما کاری به او نداشته باشیم و اورا نترسانیم، به ما حمله نخواهد کرد.
رابطه عقاید با تصویرهای ذهنی:
راستی ما این عقاید گوناگون را از کجا آوردهایم؟ ممکن است عقیدهای ناشی از تجارب شخصی ما باشد. یعنی خاطرهای از آن به صورت تصویر در ذهن خود داشته باشیم. ممکن است مثلاً آنها را در کتابی خوانده باشیم و اکنون تصویر صفحههای آن کتاب را در خاطر داشته باشیم. این هم ممکن است که شخصی، مثلاً پدر، مادر، دوست، خویشاوند و یا آموزگار و معلم آن را در ذهن ما وارد کرده باشند و هر وقت که موردش پیش بیاید، تصویر آن شخص همراه با گفتههای او به یادمان میآید.
پس در واقع مجموعه تصویرهای ذهنی ما در یک موضوع معین، عقاید ما را میسازند و این عقاید موجب رفتارهای ما میشوند. یک نکته را هم باید توجه داشت و آن این که تصویرهای ذهنی همیشه منشاء بیرونی ندارند. دنیای خیال ما وسیع است و میتواند خود بهخ خود تصویر ایجاد کند.
نقش « ضمیر ناآگاه »:
پیش از این که به نحوه تغییر تصویرهای ذهنی بپردازیم، دانستن یک نکته ضروری است وآن این است که ان.ال.پی وجود پدیدهای فرضی به نام ضمیر ناآگاه را میپذیرد، هر چند که ممکن است این ضمیر ناآگاه با آنچه که یگموند فروید مطرح کرده بود تفاوت داشته باشد.
در ان.ال.پی ضمیر ناآگاه موجودی نیرومند است که به کلیه خاطرهها و تصویرهای ذهنی ما دسترسی دارد و میتواند رفتارهای ما را تنظیم کند. ضمیر ناآگاه هدفش آن است که به ما خدمت کند و اگر بداند که ما خواهان چه چیزی هستیم، با استفاده از امکانات وسیعی که در اختیار دارد سعی میکند ما را به خواستههایمان برساند. پس مطلب اساسی آن است که بتوانیم با وی رابطه برقرار کنیم و خواستههای خود را به او بفهمانیم. این کار در حالت آرامش و خلسه سبک بهتر انجام میشود.
تغییر در تصویرهای ذهنی:
پاک کردن تصویرهای ذهنی و فراموش کردن خاطرهها تقریباً غیرممکن است. اما میتوان کیفیتهای فرعی تصویرها را تغییر داد. این کار به کمک تخیل و تجسم امکانپذیر است. فرض کنیم آقای « الف » قبلاً به شدت به شخصی علاقه مند بوده، ولی موفق به ازدواج با وی نشده است اکنون خیال دارد با شخص دیگری پیمان زناشویی ببندد، لیکنتصورهای ذهنی مربوط به گذشته وی مزاحم است. این کاهش شدت علاقه ابتدا آقای « الف » را در شرایط لازم قرار میدهند. سپس درمانگر از او میخواهد که یکی از افراد خویشاوند، یا همکلاسهای سابق را در نظر مجسم کند، به شرط این که نسبت به آن شخص بی تفاوت باشد. یعنی نفرت یا علاقه خاصی به او نداشته باشد. سپس در حالی که چشمانش بسته است سمت تصویر، فاصله، درشتی، رنگ، نور، نوع نگاه و سایر کیفیتهای تصویری آن شخص را بیان کند. درمانگر این مشخصات را روی کاغذ یادداشت میکند و سپس از وی میخواهد که بار دیگر چشمانش را ببندد و این بار، شخص مورد علاقه خودرا در نظر مجسم سازد. در این مورد هم کیفیتهای فرعی را سئوال میکند و چنانچه با کیفیتهای قبلی تفاوتی وجود داشته باشد آنها را تصحیح میکند. یعنی او را وامیدارد تا شخص مورد توجه خود را طوری مجسم کند که گویی نسبت به او بیتفاوت است.
فعلا همینارو بخونید تا ادمشو بگم…
سپتامبر 7, 2010 در 9:21 ق.ظ #5396emerson
کاربروسوسه وسواس:
وسوسهها و وسواسها از یک خانواده هستند و از نوعی اجبار درونی حکایت میکنند. مثلاً بعضیها هر وقت تابلویی را ببینند که کج نصب شده است اصرار دارند که هر چه زودتر آن را صاف کنند، حتی اگر به عنوان میهمان به خانه شما آمده باشند.
بعضیها هم به بعضی از خوارکیها حساسیت دارند و هر جا که آن نوع خوراکی را ببینند، عاملی درونی آنان را وا میدارد که آن را نوش جان کنند. اگکر هم آن نوع خوراکی در دسترس نباشد، ناچارند بروند و آن را بخرند. به عنوان مثال ممکن است کسی به پسته (یا نان خامهای، شکلات، بستنی و …) بیش از حد علاقهمند باشد. این شخص، اگر با پسته وسوسه شود وقتی به ظرف آجیل نگاه میکند فقط پستههایش را میبیند و اگر بعضی ملاحظهها در کار نباشد، تقریباً به پستهها حمله ور میشود و تا مقدار قابل ملاحظهای پسته را صرف نکند آرام نمیگیرد.
معمولاً وسواسها را به دو دسته: وسواس عملی و وسواس فکری تقسیم میکنند. اغلب روان پزشکان سعی دارند تا وسواس رابه شیوه دارو درمانی مداوا کنند.
اما ان.ال.پی هم برای خود شیوههایی دارد. در این رشته از مقالهها سعی میشود بی توجه به هر نوع تقسیم بندی و با زبان ساده شیوههای بی ضرری آموزش داده شود که اگر مؤثر واقع شود اثر آن همیشگی است.
سپتامبر 16, 2010 در 6:11 ق.ظ #5397emerson
کاربران.ال.پی و عادت پرخوری:
بعضی از پرخوریها ناشی از نوعی وسوسه درونی نسبت به خوراکیهای معین است. یعنی مثلاً نان شیرینی شخص را وسوسه میکند، در حالی که آن شخص، اضافه وزن دارد و ممکن است طبق تشخیص پزشک، خوردن خوراکیهای چرب و شیرین بر چاقی او بیفزاید.
اعتیاد به سیگار نیز میتواند نوعی وسواس تلقی شود، زیرا فرد سیگاری معمولاً به کشیدن سیگار وسوسه میشود به طوری که نمیتواند در مقابل آن وسوسه مقاومت کند.
پس همان طور که با شیوه معروف به سویشینگ میتوان سیگار را ترک کرد، میتوان برای مقابله با سایر وسواسها هم از همین شیوه استفاده کرد. . در این جا نیز برای مقابله با وسوسه خوراکی از « حالت پایه » و « حالت مطلوب » استفاده میکنیم.
در حالت پایه شخص در برابر خوراک مورد علاقه است، در حالی که میداند آن غذا برایش خوب نیست. در حالت مطلوب شخص خود را در حالت تناسب اندام و زیبایی کامل، ظاهر خوب و لباس شیک در نظر میآورد که مورد توجه دیگران است. این تصویر نمایانگر این است که شخص بر وسوسه های خود غلبه کرده است و دیگر خوراکی مورد نظر برایش مهم نیست. تصویر پایه به صورت « خود احساس » و تصویر مطلوب به صورت « دیگر احساس » مجسم میشود. حالت جایگزینی که موجب تداعی میشود نیز با صدای خاصی (سویش، فوت، ویژ، …) تأمین میگردد.
در ان.ال.پی برای ایجاد یک تغییر معین میتوان از شیوههای گوناگونی استفاده کرد. به عنوان نمونه برای مقابله با وسوسه خوراک به دو شیوه دیگر اشاره میکنیم.
یکی از این شیوهها تغییر رمز کیفیهای فرعی است. به اختصار اشاره میشود: که ابتدا نوعی خوراکی که شخص نسبت به آن علاقه خاصی نداشته باشد در نظر گرفته و کیفیتهای فرعی تصویر آن یادداشت میشود. سپس تصویر شیء مورد علاقه (مثلاًً نان خامهای) مجسم و کیفیتهای فرعی آن تغییر داده میشود تا حتی الامکان به شیء قبلی شبیه شود. اما راه دیگری هم وجود دارد که مخصوص وسواس نسبت به خوراکیهاست .
شیوه اصلی:
برای درک بهتر این شیوه صحنه ای را مجسم کنید که استاد ان.ال.پی در کلاس درس برای آموزش دانشجویان سعی میکند این شیوه را عملاً نشان دهد. دانشجویان قبلاً در گروههای دو نفری سعی کردهاند موارد وسواس یکدیگر را مشخص و مهمترین کیفیت فرعی را که باعث وسوسه میشود معین کنند.
استاد: میخواهیم نحوه رفع وسواس را نشان دهیم. آیا کسی هست که وسواسی داشته باشد و بخواهد از شر آن خلاص شود؟
دانشجو: بله من.
استاد: بیایید بالای صحنه. به چه چیزی وسواس دارید؟
دانشجو: من عاشق پسته ام. حرفش را که بزنید دهنم آب میافتد.
استاد: خوب، چه میکنید که هوس پسته به سرتان میزند؟ این را که حتماً تمرین کردهاید. بله؟ (دانشجو آهی میکشد و نگاهش متوجه بالا میشود) چیزی را میبیند. درست است؟ چه تغییری در تصویر میدهید که میلتان به پسته زیاد میشود؟
دانشجو: تصویر در نظرم دقیق و دقیقتر میشود.
استاد: و ظاهراً عامل اصلی همین است. آیا طرف مقابلتان کیفیتهای فرعی دیگر را هم آزمایش کرد؟
یکی از دانشجویان: بله، او را واداشتیم که تصویر یکی از پستهها را بزرگ کند و نزدیک بیاورد و این خیلی مؤثر بود.
استاد: صحیح. شما به سه کیفیت اشاره کردید: دقیق بودن، بزرگ بودن و نزدیک بودن. اکنون میخواهیم بدانیم که کدام تغییر از همه مؤثرتر است. در ابتدا چه تصویری را در نظر میآورید، یک ظرف پسته، یا فقط یک دانه؟
دانشجو: یک بشقاب پر.
استاد: بسیار خوب، یک بشقاب پر از پسته.
حالا فقط به یکی از آنها توجه کن و آن پسته را نزدیکتر بیاور … بله، قیافه تو نشان میدهد که نسبت به آن واکنش شدید داری. اکنون تصویر را دوباره عقب ببر و بعد ظرف را بزرگ کن و ببین واکنشت چیست.
دانشجو: عجیب است … فرق زیادی نمیکند.
استاد: بسیار خوب، حالا فرض کن تمام بشقاب از جا حرکت میکند و به سوی تو میآید.
دانشجو: وقتی این کار را میکنم حتی بوی پستهها را هم حس میکنم.
استاد: بوی پسته برای ما مهم نیست. آیا با این کار میل توبه پستهها بیشتر میشود یا نه؟
دانشجو: نه، آنهارا بیشتر نمیخواهم.
استاد: پس زوم کردن یکی از پستهها پستهها در تو وسوسه شدید ایجاد میکند. درست است؟
آنچه خواندید یک گزارش واقعی از یک کارگاه ان.ال.پی مربوط به چند سال پیش بود. استاد مورد اشاره آقای استیو آندریاس نویسنده کتاب کاربرد روان شناسی در زندگی عادی و نام دانشجوی مورد اشاره «فرد» است پس از آن که عامل اصلی وسوسه معلوم شد، استاد با شگرد جالبی به رفع آن پرداخت.
سپتامبر 16, 2010 در 6:11 ق.ظ #5398emerson
کاربراگر سوالي بود بفرماييد…
سپتامبر 16, 2010 در 9:27 ق.ظ #5399elhami
کاربرخیلی جالب و جذابه!!ممکنه شگرد استاد رو هم زودتر توضیح بدید؟
خیلی ممنون…
سپتامبر 16, 2010 در 9:51 ق.ظ #5400emerson
کاربرصبر كنيد، بايد ابتدا يكم مباني رو بدونيد بعد…
سپتامبر 16, 2010 در 11:28 ق.ظ #5401elhami
کاربرچشم، بازم صبر میکنم…
اکتبر 14, 2010 در 8:27 ب.ظ #5402emerson
کاربران ال پی و از بین بردن خاطرات تلخ
آیا میتوان همه خاطرههای تلخ و ناخوشایند را یک باره و یک جا کمرنگ کرد؟
خاطرههای تلخ و ناخوشایند، واقعاً زندگی را تلخ میکنند. کسانی را میشناسیم که به خاطر یک کلمه حرف درشت، عمری عذاب کشیده و چه بسا که دیگران را هم آزار دادهاند. اما نتوانستهاند آن یک کلمه سخن تلخ را به خود هموار سازند. با مردی برخورد کردم که مادرش پنج سال قبل از آن به رحمت خدا رفته بود، اما او همچنان افسرده بود و از من کمک میخواست تا بهترین داروی ضد افسردگی را به او معرفی کنم!
بانوی کم سوادی میگفت: « پدرم با تحصیل دختران مخالف بود و نگذاشت درس بخوانم، وگرنه من اکنون دانشگاهم را تمام کرده بودم و وضعم غیر از این بود … » و ازآن زمان که این مطلب را میگفت، چهل سال از مرگ پدرش گذشته بود و او در تمام این چهل سال هیچ کوششی در جهت یادگیری بیشتر نکرده بود، اما این مطلب را بارها به دیگران گفته و کینه خودش را نسبت به پدر اظهار کرده بود. وقتی که ذهن شخص، گرفتار یک تصویر بی حاصل شود، آن شخص دیگر نمیتواند برای رفع مشکلاتش به نحو شایستهای چارهاندیشی کند.
دختر دانشجویی را میشناسم که بیش از چهار سال از مرگ پدرش میگذرد. اما نتوانسته است این واقعه دردناک را فراموش کند. او فعلاً دانشگاه را رها کرده و به علت افسردگی مرتباً از بیمارستانی به بیمارستان دیگر میرود و گاهی هم در منزل بستری است. خوراکش داروهای آرامبخش است، اما خواب راحت ندارد و در هنگام بیداری هم به اندک بهانهای اشکش سرازیر میشود. ملاحظه میکنید که یک تصویر ذهنی ناخوشایند چگونه زندگی انسان را فلج میکند و آن را به نابودی میکشاند.
کم نیستند کسانی که بر اثر یک برخورد نادرست، کینه کسی را به دل گرفتهاند و بعد از گذشت سالها هم نتوانستهاند آن شخص را ببخشند حتی ممکن است هزاران بار در عالم خیال از آن شخص انتقام گرفته باشند. یا این که هزاران بار فيلم آن برخورد ناخوشایند را در سینمای ذهن خود دیده باشند. کسانی را میشناسم که یک عمر حرص خوردهاند، زیرا که نتوانستهاند پاسخ شایستهای به فلان شخص بی ادب بدهند و حقش را کف دستش بگذارند. این افراد مدام خودشان را به خاطر این کوتاهی سرزنش میکنند و سرانجام هم خود را نمیبخشند. بعضی از این افراد تا حدودی هم خجالتی هستند و انبوهی از این خاطرهها دارند. به این جهت همیشه فکر میکنند دیگران به آنها اجحاف و حقشان را پایمال کردهاند.
کسانی که به مشاوران و روان شناسان مراجعه میکنند معمولاً کسانی هستد که تصویرهای ذهنی ناخوشایندی در خاطر دارند و آن تصویرها به نوعی به زندگی آنها لطمه زده است. این خاطرهها را باید کمرنگ کرد. باید آزارندگی را از آنها گرفت. اگر تنها به یادآوری آنها اکتفا کنیم، نه تنها کمکی به شخص نکردهایم، بلکه ممکن است روحیه وی را از آ«چه هست بدتر کنیم.
اکتبر 28, 2010 در 11:41 ب.ظ #5403emerson
کاربرراه عملی:
راه کلی همان تغییر در کیفیتهای فرعی تصویرهای ذهنی است. اگر تعداد خاطرههای بد کمتر از سه مورد باشد با شیوه سریع رفع فوبیا عمل میشود. اما اگر تعداد آنها زیاد باشد ابتدا سه مورد از خاطرههای ناخوشایند انتخاب و با شیوه سریع برطرف میشود. این کار برای آن است که ضمیر ناخودآگاه با شیوه کمرنگ کردن خاطرهها آشنایی پیدا کند. پس از آن میتوان به کمک شیوهای که در همین شماره توضیح داه خواهد شد بر کل خاطرهها اثر گذاشت.
این شیوه دارای اهمیت بسیار است. در نظر بیگرید که ممکن است کسی در زمان کودکی بارها مورد تجاوز و سوء استفاده جنسی قرار گرفته باشد و تا پایان عمر نتواند آن را فراموش کند. یا کسی ممکن است ظرف چند سال پدر، مادر، دوستان و بستگان زیادی را از دست داده و هر مورد در نظرش ضایعه بزرگی جلوه کرده باشد. مسلماً افسرده شدن چنین افرادی تعجب نخواهد داشت. اگر پای صحبت بعضی از این افراد افسرده بنشینید، داستانهای تأثر انگیزی برایتان نقل خواهند کرد. به عنوان نمونه یکی از این افراد میگفت: « هنوز کودک بودم که ابتدا پدر و کمی بعد مادرمرا از دست دادم. سرپرستی من به عهده پدربزرگ و مادر بزرگم افتاد. اما آنها هم توان مالی کافی نداشتند. در نواجوانی ترک تحصیل کرده و وارد بازار کار شدم. اما هنوز روی پای خودم نایستاده بودم که پدربزرگ و مادربزرگ هم به فاصله اندکی به رحمت خدا رفتند. ناچار با برادرم که چند سال از من بزرگتر بود زندگی کردم که آن را هم بیشتر از چند سال نتوانستم تحمل کنم چون هر روز مرا کتک میزد … » واقعاً نگاه چنین شخصی به جامعه و دنیای پیارمونش چگونه خواهد بود؟
تغییر کل خاطرات:
پس از کمرنگ کردن سه خاطره میتوان به کمک ضمیر ناآگاه کل خاطرات بد و ناخوشایند را کمرنگ کرد. در مورد آن سه خاطره رعایت نکتهای ضروری است. چنانچه خاطرهها اهمیت یکسانی نداشته باشند توصیه میشود به ترتیب اهمیت عمل کنند. یعنی ابتدا کم اهمیت ترین و سپس مهمترین خاطرهها را کمرنگ سازند. (این شیوه در همه زمینههای آموزشی عمومیت دارد. در ریاضیات هم بهتر است ابتدا مسایل آسانتر را حل کند تا راه برای حل مسایل دشوار هموار شود.)
قدم اول ـ آمادگی: این مرحله شامل کمرنگ کردن سه خاطره است که توضیح داده شد.
قدم دوم ـ جداسازی: در این مرحله از ضمیر ناآگاه شخص میخواهد تا خاطرههای خوب و بد را از هم جدا سازد.
قدم سوم ـ تغییر رمز خاطرات تلخ: از ضمیر ناآگاه شخص میخواهد تا ابتدا با استفاده از شیوه رفع فوبیا کل خاطرههای ناخوشایند را کمرنگ، کوچک، دور، و دیگر احساس نماید و سپس به ترتیب زمانی مرتب کند. آنگاه به شخص میگوید: « پشت به خاطرهها بایستید و رو به عقب از میان آنها عبور و رابطه خود را با آنها قطع کنید. بعد به زمان حال برگردید. »
قدم چهارم ـ ایجاد ارتباط با خاطرات خوشایند: از ضمیر ناآگاه میخواهد تا رمز خاطرهها را تغییر دهد و آنها را پررنگتر، زندهتر، بزرگتر و خود احساس سازد و سپس به ترتیب زمانی مرتب کند. سپس میگوید: « به دورترین خاطره (زمان کودکی) برگردید و با سرعت از میان آنها عبور و رابطه خود را با آنها محکم کنید. به زمان حال برگردید. »
قدم پنجم ـ آوردن آموزهها به زمان حال: از شخص میخواهد آنچه را که در زمینه تجسم وقایع خوشایند و ناخوشایند آموخته است با خود به زمان حال بیاورد.
قدم ششم ـ تغییر رمز وقایع آتی: از شخص میخواهد برای تجسم خاطرههای آینده نیز از همین نحوه تفکر استفاده کند
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.