اشعار یک روان از هم گسیخته

انجمن ها مجمع عمومی سایت اشعار یک روان از هم گسیخته

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #4158
    rozita
    کاربر

    زندان قصر زندان قصر

    رندان مست رندان مست

    گفتند که هست گفتند که هست راه من و تو در قفس

    در این میان این قفس گشته فراموشم نفس

    با هر کسی چون گفتگو دارد بسی او مو به مو

    هستا بسا جامی دگر

    آن کاخ نشین معتبر

    هم چون یکی کو سمیع شر

    خورده ز مردمان جگر

    کآن سان که او مسلم بود

    من کافری حسنم بود

    دارد به گردن مو به مو

    خون رفیقان در دو سو

    مرگت بود ای پادشاه

    شرمی نداری از گناه..

    شاعر:آقای 45 ساله با هذیان های گزند و آسیب همراه با تفکر بزرگ منشانه

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.