از دل نوشته های سید علی صالحی

انجمن ها ادبیات از دل نوشته های سید علی صالحی

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 5 نوشته (از کل 5)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #4137
    rozita
    کاربر

    خداحافظ..
    خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها
    خداحافظ عزیز بوسه های معصوم هفت سالگی
    خداحافظ گلم خوبم خواهرم
    خلاصه ی هرچه همین هوای همیشه ی عصمت!
    خداحافظ خواهر بی دلیل رفتن ها
    خداحافظ!

    حالا دیدار ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
    دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه باداباد
    دیدار ما ودیدار دیگرانی که ما را ندیده اند.
    پس با هر کسی از کسان من از این ترانه ی محرمانه سخن مگوی
    نمی خواهم آزردگان ساده ی بی شام و بی چراغ
    از اندوه اوقات ما باخبر شوند.

    قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
    قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه ی لب تشنگی نبود
    پس بی جهت بیانه میاور
    که راه دور و
    خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست.

    نه…
    دیگر فراقی نیست
    حالا بگذار باد بیاید
    بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و رویاهمان شاعر شویم
    دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
    دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین
    تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
    تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست!

    حالا میدانم سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند.
    یادت نرود گلم
    به جای من از صمیم همین زندگی
    سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس!
    دیگر سفارشی نیست
    تنها جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند.
    خداحافظ!

    #8987
    rozita
    کاربر

    من از هزار آسمان صبور آستین گریه را بر دیدگان جهان خواهم افشاند..

    #8988
    omid
    کاربر

    سلام!

    حال همه‌ی ما خوب است

    ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،

    که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند

    با اين همه عمری اگر باقی بود

    طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم

    که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و

    نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

    تا يادم نرفته است بنويسم

    حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود

    می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است

    اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

    ببين انعکاس تبسم رويا

    شبيه شمايل شقايق نيست!

    راستی خبرت بدهم

    خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام

    بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار … هی بخند!

    بی‌پرده بگويمت

    چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

    فردا را به فال نيک خواهم گرفت

    دارد همين لحظه

    يک فوج کبوتر سپيد

    از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد

    باد بوی نامهای کسان من می‌دهد

    يادت می‌آيد رفته بودی

    خبر از آرامش آسمان بياوری!؟

    نه ری‌را جان

    نامه‌ام بايد کوتاه باشد

    ساده باشد

    بی حرفی از ابهام و آينه،

    از نو برايت می‌نويسم

    حال همه‌ی ما خوب است

    اما تو باور نکن!

    #8989
    rozita
    کاربر

    از نو برايت می‌نويسم
    حال همه‌ی ما خوب است
    اما تو باور نکن!

    #8990
    rozita
    کاربر

    باران می آمد

    مردمان در خواب خانه

    از آب رفته به جوی…سخن می گفتند

    همهمه ی یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشت

    لالایی آرام آسمان را آسوده بشنوم.

     

    اصلا بگذار این ترانه

    همین حوالی بوسه تمام شود

    من خسته ام

    می خواهم به عطر تشنه ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم

    کاری اگر نداری…برو

     

     

    به خدا من خسته ام

    خیلی دلم می خواهد از اینجا

    به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم

    آیا تو قول میدهی

    دوباره من از شوق سادگی..اشتباه نکنم؟!

    اول انگار نگاهم بود

    اول انگار ساکت بود

    بعد آهسته گفت:

    برایت سنجاق سری از گیسوی رود و

    خواب خاطره آورده ام

    آیا همین نشانی ساده

    برای علامت علاقه کافی نیست؟

    .

    .

    .

    حالا چمدانت را بردار

    آرام و پاورچین از پله ها به جانب آسمان بیا

    ما دوباره به خواب هفت دریا و

    هفت رود و هفت خاطره بر می گردیم.

    آنجا تمام پریان پرده پوش

    در خواب نی لبک های پر خاطره ترانه می خوانند

    آن جا خواب هم هست اما بلند

    دیوار هم هست اما کوتاه

    فاصله هم هست اما نزدیک،نزدیک…

    نزدیک تر بیا

    می خواهم ببوسمت!

در حال نمایش 5 نوشته (از کل 5)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.