دیروز که داشتم توی این هوای بهاری قدم می زدم،یه قاصدک رقصان رقصان اومد وروی گونه ام نشست ومنو با خودش برد به دوران کودکی ام.
اون وقتا همیشه تا یه قاصدک پیدا می کردم،سریع اون را روی گوش می گذاشتم.اخه همیشه فکر می کردم اونا اومدن تا یه خبر خوب روبه من برسونند.امروز همان حس مهمون دلم شد.
به یاد کودکی ام قاصدک راروی گوشم گذاشتم تا هرچی را که من گاهی ازشنیدنش ناتوان میشم روبه من بگه.
خیلی چیزارو اروم تو گوشم زمزمه کرد.
گفت:برات خبر دارم،روزهای خوش زیادی در راهه.فردا وفرداهای بهتر
گفت:برات از کلی ادم های اطرافت پیغام عشق ومحبت اوردم.اونا به من سپردن تا بهت یاداوری کنم حتی زمانی که به یادت نیستند،بازهم دوستت دارند
یه اشنا بهم گفت:با یه تماس کوتاه تو،کلی انرژی امید گرفته.اونم برای جبران کلی انرژی مثبت فرستاد.
وقتی پیغامهای قاصدک تموم شد چند تا قاصدگ دیکه هم به ما پیوستن.
من تو گوش هر کدومشون یه پیغام خوب ،یک کلمه مثبت گفتم واونا را فوت کردم به سمتت.
پس منتظز قاصدک های خبر رسون من باش.