› انجمن ها › مجمع عمومی سایت › گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟
- این موضوع خالی است.
-
نویسندهنوشتهها
-
می 24, 2011 در 7:55 ق.ظ #4130
rozita
کاربردوستان عزیز
اگه موافق باشین دوست دارم راجع به بحث ازدواج پزشکان تبادل نظر کنیم.
بالاخره همه ی ما تو سنی هستیم که انتخاب همسر جزء دغدغده هامون هست..
اخیرا ازدواج تو جامعه پزشکی با مشکلاتی رو به رو شده..ما خیلی از اساتیدمون رو می بینیم که مشکلات خانوادگیشون اینقدر حاد شده که عملا پرسنل و دانشجو ها هم متآثر کرده..یا مییبینیم یا میشنویم از اساتید همکاران و دوستان پزشکمون ازدواج نا موفق داشتن..یا اصلا بعضی ها هرگز ازدواج نمیکنن.
واقعا ما دانشجوهای پزشکی که دیر یا زود به این مقوله کشیده میشیم چکار باید کنیم؟
آیا پزشکان باید فقط با صنف خودشون ازدواج کنن؟اگه واقعا اینطوره پس چرا آمار طلاق تو زوج پزشک بالا رفته؟
آیا بافرد غیر پزشک میشه زندگی موفقی داشت در حالیکه میشنویم از دوستانمون که توسط همسران غیر پزشکشون اون طور که باید درک نمیشن!
شاید واسه ما که فشار درسی و کاری زیادی داریم فکر کردن به این موضوع جایی نداشته باشه اما واقعا نظر شما چیه؟ما به همفکری و تجربیات هم نیاز داریم..شاید بعضی از دوستان هم متاهل باشن و بتونن کمک کن..می 25, 2011 در 8:59 ق.ظ #8938avin314
کاربربه نظر من مشكلات مطرح شده مختص قشر پزشك يا حتي تحصيل كرده نيست.امروزه به علت گذر جامعه ما از سنتي به مدرن اين مشكلات هم اجتناب ناپذيره.جوون جامعه ما نه سنتيه كامله و نه هنوز مدرن شده كاملا.
جووني كه ديگه مايل نيست سنتي ازدواج كنه و درنتيجه پررنگ ترين معيار برا انتخاب همسرش عشقه…اونم عشقي كه هيچ كس تعريف درستي ازون بش ارائه نداده,,وقتي وارد زندگي ميشه و عشقي كه شايد عشق واقعيم نبوده كم رنگ ميشه با دنيايي از تفاوت ها رو به رو ميشه كه واقعا نميشه ازشون گذشت.اختلاف طبقاتي,فرهنگي,خانوادگي,…,…,,,,,
اينجاست كه ديگه ازون عشقي كه روزي بخاطرش ازخودگذشتگي ميكرد هيچي نميمونه.گاها طرف متوجه ميشه كه اونچيزي كه عشق ميناميده جز احساس زودگذر جووني نبوده.
و از طرفي انتظارات همه از زندگي بالا رفته و نه ميتونن و نه ميخوان كه اين انتظارات رو كم كنن…و حتي اگه 1مواقعي كوتاه بيان چون مشكل اصلي حل نشده انقدر اين مسائل روي هم تلنبار ميشن كه ديگه برطرف كردنشون واقعا مشكله.اونم آدم الان.اوني كه انقد روش تو رو همسرش باز شده كه حتي اگه بخوادم ديگه نميتونه از صفر شروع كنه…
می 25, 2011 در 8:52 ب.ظ #8939emerson
کاربراحسنت بر توضيحات خانم دكتر كه به موضوعات نغزي اشاره فرمودند
به صرف پزشك بودن همسر نميشه گفت كه خوش بخت ميشن يا نه، بستگي به آدماش داره، اما به هر حال بايد اين واقعيت رو قبول كرد كه دوسر پزشك زندگي سختي دارن، نميشه به كسي كه اين همه درس خوند بگي سر كار نرو! زحمت كشيده ،حق داره به جامعش خدمت كنه و كاري رو كه دوست داره انجام بده! قاعدتا در اين ميان به خانمها سختي بيشتري ميرسه مگر اينكه آقا خيلي كمك كن باشه !خب خانم مسئوليت بيشتر كارهاي خانه رو به عهده داره (حالا بماند كه از بدبخت مردا كار ميكشن!) البته مسئوليت مردها هم كم نيست اما بزرگ كردن فرزند كار راحتي نيست و نياز به اختصاص زمان زيادي داره و به والدين فشار مياد! يكي از اساتيد بود ميگفت بچه ها همسر پزشك نگيريد ما گرفتيم پدرمون در اومد! خيلي باهم راحتن و بهم علاقه دارن اما زندگي خيلي سختي رو ميگذرونن ! در كل به نظر من مونده به خود طرفين و قدرتشون در تقسيم كارها و تحمل شرايط پيچيده…
اما اين عشقي كه خانم دكتر فرمودند بسيار مهمه،جوانان ما واقعا نميدونن عشق چيه ! نديده و فكر نكرده عاشق ميشن و زود هم فارق ميشن! به علت شرايط سخت تر جامعه نسبت به گذشته و مشكلات فراوان فرد سعي ميكنه به كسي پناه ببره و به دليل ضعف بنيانهاي خانوادگي اون فرد كسي خارج از خانواده ميشه و اينجاست كه خيلي ها اشتباه ميكنن و به اولين كسي كه ميبينن و بهشون ميگه دوست دارم و يكم به حرفشون گوش ميكنه اعتماد و سپس علاقه مند ميشن و عقل هم از دست ميره! بعد كه شورشون كم ميشه ميبينن خوب دقت نكردن و طرفو نشناختن و فقط نبايد خوبيهاشو ميديدن! اين مصيبته ! همين ميشه كه نتيجه ميگيرن همه دخترها يا همه پسرها نامردن،لعنت ميكنن،زده ميشن،درب و داغون ميشن، و بقيشم بلديم ديگه…
اين موضوع منجلابيه كه جوانان ما توش گير افتادن و مديرتش هم كار آسوني نيست،
جواني كه بايد با انرژي دنبال آينده و موفقيتشون باشن جذب مسائل حاشيه اي شده و از كار اصلي فاصله ميگيرن و اين جاي تاسف داره…
می 25, 2011 در 9:48 ب.ظ #8940elhami
کاربردقیقا همین طوره، همه چی بستگی به دو طرف داره هرچند که خانواده هم تاثیر زیادی رو این مسئله داره اما بازم همه چی بستگی به دو طرف داره، به ظرفیت و تکامل فکریشون، به فهمشون، به قدرت تحمل و تطابق، به بلوغ، به بینش، نحوه ی نگرششون به مسائل و….، و وجود عشق بینشون و البته نوع عشقشون!
می 26, 2011 در 9:01 ق.ظ #8941rozita
کاربراما فشار خانواده ها هم در نظر بگیرین..خیلی از خانواده ها به صرف اینکه بچه شون پزشکه فکر میکنن دیگه جز پزشک نمیتونه اونا رو خوشبخت کنه و خیلی جاها مانع ازدواجشون با فرد غیر پزشک میشن..
می 26, 2011 در 12:06 ب.ظ #8942aminima
مشارکت کنندهدر مورد عشق، قبلا اینجا نوشته بودم. حوصله داشتید بخونید.
و اما در مورد این تاپیک، این طور که من فکر و حس میکنم، زندگی دو تا پزشک زندگی نیست، زنده بودن در کنار همه. و به نظر من اگه یه طرف پزشک نباشه، اما از صنف علوم پزشکی باشه بهتره. ولی این طوری هیجان و تنوع زندگی میاد پایین! همش پزشکی 🙁
ولی در کل باید بذاریم به عهده ی روزگار. باید بذاریم تا موقعیت ها خودشون بوجود بیان، و ما از اون ها استفاده کنیم. خب اگه یه پزشک با یه پزشک آشنا شدند، اگر هم دیگر را درک کنن و به سختی زندگی آیندشون واقف باشن، و مسائل طوری پیش بره که بخوان با هم ازدواج کنن هیچ اشکالی نداره. اما اگه خودمون موقعیت پیش بیاریم و سعی کنیم توی روزگار دست ببریم، یذره کلاهمون با روزگار میره توی هم. و تجربه نشون داده توی این جور موقع ها همیشه روزگار بوده که برنده شده.
و خب خانواده ها هم نباید نقش تعیین کننده توی زندگی فرزندان داشته باشند !!! باید نقش راهنما داشته باشند. خانواده باید نظر خودش رو و اون چیزی رو که فکر میکنه درسته به فرزندش بگه، و دیگه تصمیم رو بذاره به عهده ی فرزندش. چون اون بچه هم یک انسانه و به اندازه ی یک انسان دیگه حق داره زندگی کنه. در حق زندگی کردن، هیچ کس به کس دیگه ای ارجحیت نداره. پدر و مادر حق ندارند برای نحوه ی زندگی فرزندشون تعیین تکلیف بکنند. و فرزند هم حق نداره برای زندگی پدر و مادرش تعیین تکلیف بکنه. ما باید سعی کنیم این رو بفهمیم که نقش فرزند و پدر و مادری هیچ دخلی توی تصمیم گیری برای زندگی ها ندارن. و هیچ کس بر اون یکی حق تصمیم گیری نداره.
و به هر آدم وقتی میخواد با یکی زندگیش رو شریک بشه، باید اون طرف اون قدر درک و شعورش برسه که زندگی یک پزشک چه حاشیه هایی داره. و ما کی به این نتیجه میرسیم که طرفمون شرایط ما رو درک میکنه و می پذیره؟ در طی دوران آشنایی. (توجه: آشنایی یعنی شناختن، و شناختن با دل میسر نیست، با عقل میسره. منظورم از دوران آشنایی یعنی این.)
>> این نظر منه، ممکنه درست یا غلط باشه 😀
می 27, 2011 در 7:41 ق.ظ #8943avin314
کاربرخوشبختی 1 احساس درونیه.پزشک با غیر پزشک.باسواد با بیسواد,ازین نظر فرقی ندارن.همه یاد گرفتن بدیها و زشتی ها رو پر رنگ ببینن و خوبی ها و زیباهی ها رو اصلا نبینن.
اگه ما یادمون بمونه که این شخصی که الان LABLEهمسر داره.همون شخصیه که 1 روز معشوق ما بود و برا رسیدن بش خودمون رو به آب و آتیش زدیم شاید خوش بین تر بشیم.چی به سر ما میاد که از عشق رویایی مون هیچی نمی مونه.
ما پزشکا با این همه ادعا از نظر درک و فهم و نگاه چند بعدی به قضایا چرا باید تو مشکلات زندگی از همه زودتر پا پس بکشیم.
معنی تفاهم چیه که همه دم ارش میزنن و در عمل سایه ای ازونم رو کارای ما وجود نداره.
ایا واقعا اون عشق اولیه از بین میره,با از اول معنیشو درست نفهمیدیم و عجولانه تصمیم گرفتیم؟یا مشکلات زندگیمون اونقد لا ینحل شدن که عشق رو تو زندگیمون کم رنگ کرده؟من که فکر نمی کنم هیچ مشکلی اونقد لا ینحل باشه که عشق واقعی رو از بین ببره.عشق ما به خدارو تصور کنید…وقتی مشکلی پیش میاد به اون عشق پناه میبریم نه اینکه خود عشق رو زیر سوال ببریم.اگه قبول داشته باشیم که عشق زمینی هم جزئی از عشق خدائیه پس چرا این عشق به ناکجا میرسه و اون عشق به افلاک؟
می 27, 2011 در 1:05 ب.ظ #8944rozita
کاربرشاید پزشکها فراموش کردن اونا هم انسانهای عادی هستن و صرف تلاش بیشتر برای علم آموزی اونا رو تافته ی جدا بافته نمیکنه که توقعاتشون از طرف مقابل دو صد چندان میشه!!!
می 27, 2011 در 1:13 ب.ظ #8945sarah
کاربرگل گفتی .خانم دکترهمه تاپیک ها رو پوشش میدن ما شا الله
می 27, 2011 در 2:33 ب.ظ #8946roya
کاربریه سوال فنی: مطمئنید اینجا گروه ادبیاته ؟ دارم شک می کنم کم کم …
می 27, 2011 در 2:37 ب.ظ #8947rozita
کاربرنه اشتباهی تو پست ادبیات قرار داده شد و طرز ویرایشش رو نمیدونم که چطور بره تو مجمع عمومی سایت..
می 27, 2011 در 2:38 ب.ظ #8948rozita
کاربرمتشکرم ساراجان!!!
می 27, 2011 در 3:06 ب.ظ #8949roya
کاربرمی دونید مشکل اصلی چیه؟ اینه که علوم پزشکی تبدیل شده به یه کلونی ! کلونی بسته ! بیرون از این کلونی هم زندگی جریان داره ولی دانشجوهای ع پ متوجهش نمی شن انگار..به قول افلاطون انگار توی غار مونده باشن و از وقایع و آدمای بیرون از غار بی خبر باشن. من نه تو علامه طباطبایی این معضل رو دیدم نه تو هنرهای زیبا. قصد توهین ندارم چون در حال حاضر خودمم یکی از دانشجوهای ع پ محسوب میشم.البته فعلا! نمی دونم علت این کلونی بودن چیه؟ فقط میدونم چیز خوبی نیست. هر وقت تو سمیناری جایی که همه دانشگاه ها حضور داشتن بودم، ع پ ها همیشه مشخص بودن (به عبارتی تابلو). حالا تصور کن بخوان با هم زندگی مشترکم داشته باشن! از بالاترین آمارای طلاق تو این قشر بگیر تا اون چیزایی که همه میدونیم و به روی خودمون نمیاریم… قطعا ویقینا اشتباه محضه. البته میشه یه پرانتز باز کرد واسه اونایی که معتقد به تقدم اخلاق به غیر هستن.اونم در صورت تئوریک نبودن اعتقاداتشون. ولی در کل توسعه زندگی شهر نشینی و پیامدهاش (سبک زندگی اجتماعی، ارزش های در حال تغییر ، شوک آینده یا به عبارتی تقابل سنت و مدرنیته اونم تو عصری که دنیا داره حتی پست مدرن رو از گردونه ی تاریخ حزف میکنه ) باعث میشه مشکلات زندگی مشترک تو اقشار تحصیل کرده تفاوت معناداری داشته باشه،خصوصا ع پ ها متاسفانه.
می 27, 2011 در 3:29 ب.ظ #8950roya
کاربراز اونجایی که انگار اینجا امکان ویرایش وجود نداره به جای واژه ی شهرنشینی مرقوم بفرمایید شهری. اگه امکان ویرایش موجود بود آنن و فورا خودم درستش می کردم صداشم در نمی آوردم !
مرسی رزیتا جان از پاسخ دهی آنی . 🙂
می 27, 2011 در 5:06 ب.ظ #8952aminima
مشارکت کنندهاین تاپیک به مجمع عمومی سایت منتقل شد. بنابراین لینک هایی که اکنون در صفحه ی فعالیت ها وجود دارند دیگر به اینجا ختم نمی شوند. (به جز این یکی)
ویرایش مطالب فقط در اختیار مدیر و معاون گروه هست. نه خود اعضا. 🙂 البته غیر منطقی به نظر میاد ولی فعلا چاره ای نیست…
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.