› انجمن ها › مجمع عمومی سایت › خسته از حبس زمینم…
- این موضوع خالی است.
-
نویسندهنوشتهها
-
می 15, 2011 در 8:12 ب.ظ #4112
rozita
کاربرامروز رفته بودیم خانه بهداشت روستایی
جای فوق العاده با صفاییه.توی محوطه لونه مورچه ها رو تماشا میکردم
تلاششون بی نظیره!
ولی من این سوال واسم مطرح شد:
مورچه ها هم…مورچه ها هم عاشق میشن؟
…می 16, 2011 در 7:26 ب.ظ #8817emerson
کاربراصلا روستا جای فوق العاده ایه، من از دوره روستام خیلی خاطرات خوب دارم، مردم صمیمی هستن، کمتر دنبال مادیات و ظواهر هستن، راحت و آسوده زندگی میکنن!
مورچه هام دل دارن حیوونکیا !!!
می 17, 2011 در 5:40 ب.ظ #8818avin314
کاربرآره.تلاششون بی نظیره.مخصوصا در حمل و نقل جسد دوستان و آشنایان!
مورچه ها رو نمی دونم ولی نهنگها م ب…………..له.وقتی جفتشون میمیره تا آخر عمرشون دیگه جفت نمیگیرن.تازه من فکر میکنم خودکشی شونم بخاطر مسائل روانشناختی مثل همین ناکامی در عشق باشه…
می 20, 2011 در 7:36 ق.ظ #8819rozita
کاربرو عشق صدای فاصله هاست..
چرا عاشق نباشن وقتی اون همه مورچه دارن به یه ملکه خدمت میکنن حتما دوسش دارن!ملکه ای که اونا رو به دنیا آورده..هرچند فاصله شون خیلی زیاده..می 21, 2011 در 11:30 ق.ظ #8820drzahra
کاربرمورچه ها عاشقند ولی عاشق کار. اگه هم قراره عاشق کسی باشن عاشق ملکشون میشن و البته هیچ وقت هم بهش خیاااااانت نمیکنن !!!!
ژوئن 6, 2011 در 3:22 ب.ظ #8821rozita
کاربراول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
ویکتور هوگو
ژوئن 6, 2011 در 5:20 ب.ظ #8822aminima
مشارکت کنندهمن گاهی حیوانات رو از بعضی انسان ها بیشتر دوست دارم! میدونید چرا؟ چون دروغ نمی گن. چون خیانت نمی کنن. چون همونی هستند که نشون میدن و همونی نشون میدن که هستند. حالا عاشق میشن یا نه نمیدونم. به نظرم اینکه بتونی دروغ نگی ولی عاشق نشی خیلی والاتر از اینه که بتونی عاشق بشی اما دروغ بگی.
ژوئن 6, 2011 در 8:00 ب.ظ #8823reza
کاربرممنون عالی بود
کارتون حرف نداره لذتبردم از خواندن ای متن ویکتور هوگو
بابت وقتی هم که گذاشتین و متنرو نوشتین از طرف بقیه بچه ها ممنون
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.