بد شانس

انجمن ها طنز و سرگرمی بد شانس

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #3895
    ناشناس
    غیرفعال

      یک خانم 45 ساله که یک حملهء قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود ..

     در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند حضرت عزرائیل رو دید و پرسید:

     آیا وقت من تمام است؟

     حضرت عزرائیل گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید .

     در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد

     کشیدن پوست صورت- لیپو ساکشن و جمع و جور کردن شکم ……………

     ….فقط به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!!!

     از اونجایی که او زمان بیشتری برای زندگی داشت از این رو او تصمیم گرفت
     که بتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد.

     بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد

     در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیلهء یک آمبولانس کشته شد .

     وقتی با حضرت عزرائیل روبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه
     فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

    حضرت عزرائیل جواب داد : اِاِاِا شماییییییید نشناختمتون !!!

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.