سهراب سپهری

انجمن ها ادبیات سهراب سپهری

  • این موضوع خالی است.
در حال نمایش 14 نوشته (از کل 14)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #3850
    sara
    کاربر

     30 سال پیش -اول اردیبهشت سال1359 هجری شمسی: سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر ایران روی در نقاب خاك كشید. سهراب در كاشان معلم بود اما روح بی قرارش او را از ادامه كار بازداشت و بعد ازسفر به تهران به طراحی و نقاشی پرداخت و پس ازچند سال در این زمینه های هنری صاحب سبكی ویژه و ممتاز شد. مرگ رنگ به عنوان نخستین شعر سهراب سپهری است كه در سال1330شمسی چاپ شد. همچنین نقاشی های سهراب در نمایشگاههای داخلی و خارجی جوایز ارزنده ای به دست آورده اند. از سهراب سپهری آثار دیگری چون «حجم سبز، صدای پای آب و زندگی خوابها» نیزبه یادگار مانده است. 

     

     دستخط سهراب

     

    سهراب سپهری شاعر و نقاش ایرانی بود که در ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان متولد شد. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.
     

    سهراب سپهری


    زندگینامه

    دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد۱۳۲۲)گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد.
     

    سهراب سپهری

     ۱۳۲۴شمسی

    در شهریور۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد.

     

    سهراب سپهری

    کاشان ۱۳۲۵

    سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خوابها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید.در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاهها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت.

     

      ۱۳۴۰شمسی

    سهراب سپهری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد. سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

    قمصر۱۳۲۷شمسی

     

     

    آذر 1345

     

    نوروز سال 1346، بابل، درحال پول ریختن بر سر بچه ها

     

    مهرماه سال 1347، منزل بهمن محصص

     

    كاشان، قریه برزك، تیرماه سال 1351

     

     

     

     
    #6059
    thehero
    کاربر

    زود رفت این انسان.تنها انسانی که من می شناسم.فکر کنم بلد نبود یه دیگران دروغ بگوید.فکر می کنم.مسلمان بود.آخرین مسلمانی که من می شناسم.راجبش زیاد می دانم.ولی خیلی کم می فهممش.ولی خوب شد زود رفت.وگرنه شعر من عذابش می داد.روزی داشتم از او می نوشتم.گفتم سهراب کجایی که کبوتران شهوت توی لجن زار پر می شویند.کجایی دست کودکان شهر ما تریاک است.دیروز دیدم شاخه های معرفت را به جای سیگار های قاچاق به آتش کشیدند.ودیشب به جای صدای اب خنده های سیاه یک مست پشتپنجره پیچید

    #6060
    mayam
    کاربر

    زندگی یعنی یک سار پرید ا

    از چه دلتنگ شدی دل خوشی ها کم نیست

    به نظر من هنوز هم دنیای سهراب زنده است  فقط کافیه چشماتو باز کنی و ببینی !

    دنیا رو هر طور ببینی همون طوریه باید مواظب باشی که فقط قشنگی ها رو به چشات نشون بدی و الا زمان سهراب هم کم نبود خنده های سیاه یک مست پشت پنجره

    #6061
    freedom
    کاربر

    به حرمت کلامش هرگز چتر نخریدم

    چترها را باید بست زیر باران باید رفت

    #6062
    farmehr
    کاربر

    به نظر من هیچ کس در هیچ دورانی  ابل قیاس با سهراب نیست. شعرش بی نظیره.

    #6063
    elhami
    کاربر

     

    دود می خیزد

     

    دود می خیزد ز خلوتگاه من

    کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

    با درون سوخته دارم سخن

    کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

    دست از دامان شب برداشتم

    تا بیاویزم به

    گیسوی سحر

    خویش را از ساحل افکندم در آب

    لیک از ژرفای دریای بی خبر

    بر تن دیوارها طرح شکست

    کس دگر رنگی در این سامان ندید

    چشم می دوزد خیال روز و شب

    از درون دل به تصویر امید

    تا بدین منزل پا نهادم پای را

    از درای کاروان بگسسته ام

    گر چه می سوزم از

    این آتش به جان

    لیک بر این سوختن دل بسته ام

    تیرگی پا می کشد از بام ها

    صبح می خندد به راه شهرمن

    دود می خیزد هنوز از خلوتم

    با درون سوخته دارم سخن

    سهراب سپهری – دفتر شعر مرگ رنگ

     

     

    #6064
    rozita
    کاربر

    و من مسافرم ای بادهای همواره..
    .
    .
    .
    .
    مرا به کودکی شور آبها برسانید..

    #6065
    drsahar
    کاربر

    اندکی صبر سحر نزدیک است ….

    #6066
    emerson
    کاربر

    زندگی یعنی چه؟

    شب آرامی بود

    می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

    زندگی یعنی چه؟

    مادرم سینی چایی در دست

    گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

    خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

    لب پاشویه نشست

    پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

    شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

    :با خودم می گفتم

    زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

    زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

    رود دنیا جاریست

    زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

    وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

    دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

    هیچ !!!

    زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

    شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

    شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

    زندگی درک همین اکنون است

    زندگی شوق رسیدن به همان

    فردایی است، که نخواهد آمد

    تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

    ظرف امروز، پر از بودن توست

    شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

    آخرین فرصت همراهی با، امید است

    زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

    به جا می ماند

    زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

    زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

    زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

    زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

    زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

    زندگی، فهم نفهمیدن هاست

    زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

    تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

    آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

    فرصت بازی این پنجره را دریابیم

    در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

    پرده از ساحت دل برگیریم

    رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

    زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

    وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

    زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

    چای مادر، که مرا گرم نمود

    نان خواهر، که به ماهی ها داد

    زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

    زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

    زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

    لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

    من دلم می خواهد

    قدر این خاطره را دریابیم.

    #6067
    rozita
    کاربر

    روح من کم سال است

    روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد

    روح من بیکار است..

    #6068
    rozita
    کاربر

    چرا گرفته دلت؟مثل آنکه تنهایی

    -چقدر هم تنها

    خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

    -دچار یعنی

    عاشق!

    -و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد

    چه فکر نازک غمناکی!

    .

    .

    همیشه عاشق تنهاست..

    #6069
    atefe314
    کاربر

    من در اين تاريكي   

             فكر يك بره روشن هستم
                        كه بيايد علف خستگي ام را بچرد.

    #6070
    rozita
    کاربر

    روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است..

    #6071
    rozita
    کاربر

    ببین

    همیشه خراشی است روی صورت احساس..

در حال نمایش 14 نوشته (از کل 14)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.